-
لازم است
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 18:36
لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه؟ لازم است گاهی از مسجد، کلیسا بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟ لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را...
-
هشت ماه سکوت
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 14:08
گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل به هیچ دلبندی وان که را دیده در دهان تو رفت هرگزش گوش نشنود پندی خاصه ما را که در ازل بودهست با تو آمیزشی و پیوندی به دلت کز دلت به درنکنم سختتر زین مخواه سوگندی یک دم آخر حجاب یک سو نه تا برآساید آرزومندی همچنان پیر نیست مادر دهر که بیاورد چون تو فرزندی ریش فرهاد بهترک میبود گر نه...
-
اسمان با طعم شامپاین
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 09:05
امروز حالم خوبه ، حتی شاید اگر بگم خیلی خوب بازهم حق مطلب را ادا نکرده باشم امروز خوشحالم ،خوشحالم که تونستم نتیجه صبر و تحمل و پایداری خودم را ببینم ، همیشه معتقد بودم برای اینکه طعم خوش بعضی چیزا را بچشی باید یکم صبر کنی ، باید غذا را با ارامش بخوری و مزمزه کنی تا بفهمی چه لذتی داره ، بعضی وقتا باید چشمات را ببندی و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 21:44
سیاهی از درون کاهدود پشت دریاها برآمد،با نگاهی حیله گر،با اشکی آویزان. به دنبالش سیاهی های دیگر آمدند از راه، بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان. سیاهی گفت: -اینک من،بهین فرزند دریاها، شما را ، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم کرد. چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران، پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم کرد....
-
دوستی با طعم چای
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 19:31
چند روز پیش توی کلوب از لینک های داغ یکی از دوستان یک مطلبی به دستم رسید که امروز دوباره خوندمش و حیفم اومد با بقیه تقسیمش نکنم ، نوشته از یک غریبه بود که هر کس و هر جا هست ازش ممنونم "دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای کیسه ای است هول هولکی و دمدستی. این دوستیها برای رفع تکلیف خوبند اما خستگی ات رارفع نمی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 شهریورماه سال 1388 09:39
خبعضی وقتا یه حرف ، یه بیت یا یه شعر انقدر توی روحت نفوذ میکنه که ناخوداگاه تا چند روز توی وجود تکرار میشه و زندگیت را تحت شعاع قرار میده ، بعضی وقتا چقدر به موقع یه شعر به دادت میرسه تا ارومترت کنه ... زمزمه این چند روز منم این شعر قشنگ از دکتر افشین یداللهی شده که نمیدونم چطور بابتش از ترنم عزیز تشکر کنم ، شاید نه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریورماه سال 1388 17:40
حرف های زیادی هست برای نگفتن ، حرفهایی که شاید نوشتن هم محرم دردهایش نیست ، چیزهایی که گفتنش هم دل شیر میخواهد و من مانده ام و دلی که هر چه باشد دل شیر نیست ، امید اما هنوز همسفر یک در میان این سفر نا تمام است ، امید به بودن روزهایی بهتر و شاید روزهایی که حرفهای ناگفته دیروز فراموش سرمستی سعادت امروز باشد. دیگر فقط...
-
درد
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 10:36
می خواهم تکرار کنم همان حرفهای تکراری همان توصیف های همیشگی از چیزی به نام خودم میخواهم فریاد کنم روی دیوار با کلید کنده کاری کنم با خط بد روی کاغذ بنویسم میخواهم بگویم میخواهم باز بگویم " حرف هایی هست که نه می شود فریاد زد نه می شود به کسی گفت نه می شود جایی نوشت این معنی درد است " امروز هم دلتنگم از خستگی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 00:03
چقدر این روزها از ادما و دنیای عجیبشون تعجب میکنم ، نمیدونم مغزم گنجایش این همه عجایب را داره یا نه رفاقت و صمیمیتی جایی نیست ، ادما تا وقتی که دلشون میخاد جواب ادم را میدن ، شاید بهتره بگم تا وقتی براشون فایده ای داری یا تا وقتی باهات کار دارن ، الان حداقل دست به نقد 5-6 تاشون توی ذهنم رد شدن که تو این یک ماه اخیر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 خردادماه سال 1388 08:33
پریشانم چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی میگویی؟! خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان...
-
یک التماس خودمانی
جمعه 22 خردادماه سال 1388 19:34
خدایا ان وقت که هیچ چیزی در دنیا دردم را التیام نیست ، آن دم که تنهایی در رگ و خونم غوغا سر میدهد ، انهگاه که به خستگی ام ژرف میدهی ، وقتی به بودنت شک میکنم ، لحظه هایی که در تمام دنیای بزرگت هیچ چیز نیست تا از صمیم قلب شادی در وجودم ریزد،ساده بگویم ، حالا ، همین حالا دستهای مردد این تنها را تنها مگذار ، بگذار به خیال...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 خردادماه سال 1388 00:55
امشب حال خوبی دارم ، با تمام دلایلی که برای نارحتی و خستگی دارم ، با اینکه الان از مناظره کروبی زیاد راضی نیستم اما حال خوبی دارم فقط و فقط برای خوندن یه مطلب که بدون دخل و تصرف از وبلاگ لاهوت اینجا میزارمش پشت سر هر آن چه که دوستش می داری. و تو برای این که معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا...
-
رسوب
جمعه 23 اسفندماه سال 1387 01:32
دیر وقته ، تازه رسیدم خونه از اون روزا که حتی کنار دوستام بودن را هم تحمل کردم ، با اینکه خسته ام و صبح زود باید بیدار بشم بی هدف نشستم پای کامپیوتر ، یه دوری تو فیس بوک و کلوب زدم ، نمیدونم دنبال کی یا چی میگردم حتی حس مسافرت را هم ندارم امسال هم داره تمام میشه ، همین سال سختی که لحظه سال تحویلش بدترین لحظه عمرم بود...
-
انعکاس
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 00:39
نمی دونم تا حالا به خودتون چت کردین یا نه؟ دنیای عجیبیه دنیای ما ادما ، جوون تر که بودم اون موقع ها که صفه یه کوه اروم و دنج بود و دل و دماغی و توانی برای بالا رفتن داشتم اون بالا کنار ایستگاه امداد که میرسیدم فریاد میزدم و منتظر انعکاس صدام ثانیه ها را میشمردم ، بزرگ تر که شدم صفه شلوغ تر شده بود من به رسم ادمای...
-
فاحشه
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 22:25
خیلی وقته ننوشتم اما امروز تو کلوب این متن را خوندم از یه اقایی به اسم سینا امیدوارم هر کس خوندش متوجه منظور نویسنده بشه سلام فاحشه! تعجب کردی!؟... میدانم در کسوت مردان آبرومند، اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است! اما میخواهم برایت بنویسم شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان! چه گناه کبیره ای…! میدانم که میدانی...
-
اغوش بگشا اسمان
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 19:56
میخوام بپرم پرواز یه ارزوی بزرگ و همیشگی برام بوده و هست ، از اون دسته اروزهایی که حتی وقتی بهش میرسی باز تو فکر دفعه بعد و بعدتر میری هنوز نپریدم اما تا اخر این هفته اگه مشکلی پیش نیاد اولین تجربه یه پرواز اروم و بی صدا را بدست میارم ، یادمه وقتی دو سه سال پیش برای اولین بار سوار هواپیما شدم بیشتر از شوقی که برای...
-
رسم عاشقی
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1387 16:05
میگن ادما مثل کتاب میمونن که تا وقتی خونده نشن برای بقیه جالبن. میگن وقتی خونده شدی میرن سراغ یه کتاب دیگه ، میگن مواظب باش خودتو یه دفعه نشون ندی تا زود تمام نشی ، تا تنها نمونی میگن صادقانه عشق ورزیدن ضمانت تنها نماندن نیست.... اره راست میگن ، ولی من این نگاه را دوست ندارم عشق و عاشقی که کاسبی نیست ، خدا کنه عاشقی...
-
بدم میاد
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1387 14:52
سلام امروز انقدر عصبی هستم که حال نوشتن اینجا را ندارم اما مجبورم کردید به خدا از اینکه اینجا اونایی که میشناسنم بی نام و نشون پیام بدن بدم میاد ، من نه عقده پیام و نظر گرفتن دارم و نه برای کسی می نویسم ، نه راه میافتم همینطور به این و اون ادرس میدم که بهم سر بزنن اونایی که میان اینجا و به من سر میزنن فقط لطف می کنن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1387 18:39
امروز یه متن قشنگ تو نظرات دیدم که دیروز فرستاده شده بود ، میدونم کی فرستادتش ، از اول هم عادت داشت چراغ خاموش یا با نام جعلی پیام بده ، با این که از این کار بدم میاد اما از بابت نوشته ات ممنون ، امیدوارم دلیل این رفتارم را فهمیده باشه ولی دوست ندارم چراغ خاموش بیای میدونی که از هر چیز یواشکی بدم میاد در ضمن تابلو بود...
-
دلتنگی
شنبه 17 فروردینماه سال 1387 09:01
من باید عاشق و طرفدار قمیشی باشم ، باور نمیکنین ، باور کنین تازه اسم مستعار جزیره را برای خودم انتخاب کرده بودم که جزیره را خوند و همینطور که اومدم جلو با تمام اهنگ هاش حال کردم ، روزای تنهایی ، روزای اضطراب ، وقتی رضا مرد وای خدا همیشه این مرد کنارم بود و من از تمام شعراش لذت بردم .... امسال که بی شک بدترین سال من...
-
مادر بزرگ
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1387 12:31
همیشه گقتم هنوز هم میگم وقتی نوبت بد بیاری و ضد حال باشه همه اتفاقای بد با هم به ادم حمله میکنن ، حداقل برای من اینطوری بودی وقتی رگ بد بیاری و بد شانسی بگیره همه چیز با هم سر ادم خراب میشه ولی خوبیش اینه که یه دفعه در عرض چند روز یه همه مشکلات تمام میشه و زندگی به سیکل عادی اما تکراری خودش بر میگرده دیشب مادر بزرگم...
-
قالب قدیمی
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 12:21
سلام بازم اومدم این سومین پست امروز منه !! این قالبی که میبینین اولین قالبیه که اون زمانها برای وبلاگم ساختم ، البته اون زمانها این ستون سمت راست را نداشت ، با دیدنش کلی از خاطراتم زنده شد یاد اون روزها بخیر.... دیگه نمیخام پر چونگی کنم فقط میخواستم معرفی کنم بای
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 09:20
همین حالا یه پست دادم اما هنوز خالی نشدم دلم برای ماشینم تنگ شده ، خیلی ، خیلی دلم میخاد امروز که از سر کار میرم خونه مثل همیشه بلند سلامکنم ، کیفم را بزارم تو اتاقم و یه راست برم تو اشپزخونه و همینطور که حال مادرم را میپرسم تنگ اب را سر بکشم و بپرسم چه خبر؟؟؟؟ یه گپی با مادرم بزنم و بعد یه بهانه بیارم بپرم تو اتاقم...
-
روح بزرگ
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 09:02
دو سه روز پیش نمیدونم کجا چند بیت از این شعر را که قرمز کردم یه جا خوندم ، خیلی به دلم نشست مخصوصا اون قسمت اولش بازم خدا پدر مادر گوگل را بیامرزه ، فکر نمیکردم اینقدر شعر بلندی باشه و بعد هم فکر نمیکردم حوصله کنم همه اش را بخونم اما خوندم و تصمیم دارم یه بار دیگه هم بخونمش راستی نمیدونم شاعرش کیه زیاد هم برم مهم نیست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 15:30
خیلی اهل موسیقی خارجی نیستم مگر در موارد خاصی مثل کریس دی برگ که اصلا نمیشه گفت خارجی هستن و یه جورایی هنرمند بین المللی و محبوب جهانی هستن ، یادمه سری دوم که دوبی بود تو امرت مال موسیقی زنده اجرا میکردن و هر ترانه ای که میخوندن چند نفر همراهیش میکردن ولی وقتی Lady in red کریس دی برگ را خوند تقریبا همه باهاش میخوندن ،...
-
از هر طرف سخنی
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1386 23:52
قسمت نشد ببینمت خدا نگهداری کنم فرصت نشد بمونم و از تو نگهداری کنم گفتم اگه ببینمت دل کندنم سخته برام اگه یه وقت بگی نرو رفتن پر از درده برام گفتم صداتو نشنوم ، ندیده از پیشت برم پشت سرم زاری نکن ؛ چیکار کنم مسافرم من میرم ولی باز تو بدون ؛ همیشه ؛ یاد تو ؛ از خاطر من فراموش نمیشه گل من خوب میدونی بی تو تک و تنهام ،...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 13:14
یه همکار نسبتا مسن با موهای سفید دارم که ادم باحالیه ؛ الان تو اتاقمون نشسته و با بچه ها گپ میزنه چند دقیقه پیش ازم پرسید مهندس پس کی شیرینی میدی؟ من فقط لبخند زدم ..... امروز اولین باری بود که بعد از اون جریان بهش نگفتم شیرینی هم میدیم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 بهمنماه سال 1386 17:44
و اینک این منم مردی با هزاران نام با هزاران چهره گاه اخمو گاه گریان اما همیشه خندان خنده ای به رسم خندانان خنده ای که دوستش دارم این نام اخری را دوست داشتم دوست دارم من شعر نمیگویم حرف میزنم با تو نه! با خودم مینویسم گه گاه برای دلم اینک خسته ام کاش کلمه ای بزرگتر میشناختم تا حجم خستگی ام را نقاشی کنم زین پس جزیره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 مهرماه سال 1386 15:07
برای کسی که نه عشقی تو زندگیش داره و نه امیدی تو دلش ، بدترین روز زندگیش روز تولدشه! همین !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 مهرماه سال 1385 14:16
برای کسی که نه عشقی تو زندگیش داره و نه امیدی تو دلش ، بدترین روز زندگیش روز تولدشه! سلام بعد از حدود هفت ماه دوری از این وبلاگ متروک سلام اول به خودم که بیشتر از همه به اینجا سر میزنم و بعد به اونایی که ممکنه یه سری بیان این طرفا روز تولد یه بهانه ای دستم داد تا سکوت جزیره را بشکنم و دو سه خط بنویسم ، اما نیومدنم...