جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

سیاهی از درون کاهدود پشت دریاها

برآمد،با نگاهی حیله گر،با اشکی آویزان.

به دنبالش سیاهی های دیگر آمدند از راه،

بگستردند بر صحرای عطشان قیرگون دامان.

سیاهی گفت:

-اینک من،بهین فرزند دریاها،

شما را ، ای گروه تشنگان، سیراب خواهم کرد.

چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران،

پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم کرد.

بپوشد هر درختی میوه اش را در پناه من،

ز خورشیدی که دایم می مکد خون و طراوت را.

نبینم… وای!… این شاخک چه بی جان است و پژمرده…

سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا.

زبردستی که دایم می مکد خون و طراوت را،

نهان در پشت این ابر دروغین بود و می خندید.

مه از قعر محاقش پوزخندی زد بر این تزویر،

نگه می کرد غار تیره با خمیازه جاوید.

گروه تشنگان در پچ پچ افتادند:

-دیگر این

همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد

ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده:

-فضا را تیره می دارد، ولی هرگز نمی بارد.

خروش رعد غوغا کرد،با فریاد غول آسا.

غریو از تشنگان بر خواست:

-باران است… هی…! باران!

پس  از هرگز… خدا را شکر… چندان بد نشد آخر…

زشادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران.

به زیر ناودان ها تشنگان، با چهره های مات،

فشرده بین کف ها کاسه های بی قراری را.

-تحمل کن پدر… باید تحمل کرد…

-می دانم

تحمل می کنم این حسرت و چشم انتظاری را…

ولی باران نیامد…

-پس چرا باران نمی آید؟

-نمی دانم، ولی این ابر بارانی است، می دانم.

-ببار ای ابر بارانی! ببار ای ابر بارانی!

شکایت می کنند از من لبان خشک عطشانم.

-شما را،ای گروه تشنگان! سیراب خواهم کرد

صدای رعد آمد باز، با فریاد غول آسا.

ولی باران نیامد…

-پس چرا باران نمی آید؟

سرآمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا.

گروه تشنگان در پچ پچ افتادند:

-آیا این

همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد؟

و آن پیر دروگر گفت با لبخند زهر آگین:

-فضا را تیره می دارد، ولی هرگز نمی بارد. 
 

 

اخوان ثالث

نظرات 2 + ارسال نظر
ترنم جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:02 ب.ظ http://tarannom-z.blogfa.com

جدا چه قشنگ گفته :
فضا را تیره می دارد، ولی هرگز نمی بارد

نفس یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:54 ب.ظ

چه شعرقشنگی بود مرد
چقدر با فضای این روزگار سازگاری داره
.
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد