جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

منشا اثر

سلام
جدیدا تو اتوبوس های اصفهان یه کاری کردن که خیلی هم جالبه و باید تشکر کرد اونم اینه که این روزنامه های راهنمای همشهری را تو یه جعبه مخصوص میزارن تا هر کی میخاد رایگان برداره ، خلاصه اینکه من هروقت که باشه یه دونه بر میدارم البته نه برای اگهی هاش بیشتر برای یه ستون جالب که موسسه اموزش عالی ازاد صدر اونجا داره تو این ستون یه متن انگلیسی که ترجمه فارسیش پایینش میاد میزارن ، باید بگم که اغلب مواقع چیزایی جالبی مینویسن امروز تصمیم دارم که متن اونا را اینجا دقیقا نقل کنم :
تنها خدمت بزرگی ثمر بخش است که به شهر سعادت منتهی شود :
روانشناسان رفتار گرا (رفتار انسان را مورد مطاله قرار میدهند) به این نتیجه رسیده اند که ما زمانی که در حال تلاش و تقلا برای دستیابی به موفقیت هستیم شادتریم. این سعی و تلاش است که والا ترین رضایتمندی روحی و روانی را به به ارمغان می آورد و نه اتمام موفقیت امیز کار وقتی با خدمت به دیگران برای رسیدن به موفقیت تلاش میکنید، بهره خود را از موفقیت چندین برابر میسازید و مطمئن می شوید که مسیر شما در زندگی سرانجام به سرمنزل موفقیت و سعادت رهنمون خواهد شد.
هیچ شغلی یا تخصصی وجود ندارد که از تلاش جمعی برای خدمت بهتر به دیگران بهره مند نشود  اما بزرگترین منفعت در قالب رضایت خاطر نسیب شما میشود . رضایت خاطری ناشی از این اگاهی که شما باعث بروز تغییری شده اید و اگر شما نبودید دیگردن به هیچ وجه خدمتی را که شما بانی ان شدید دریافت نمیکردند.
من به این فکر میکنم که این همه کار میکنم وبیشتر وقتم و زندگیم داره صرف کار میشه اما بازم راضی نیستم راستش از هیچ چیز زندگیم راضی نیستم ، بازدهم شده ، صفر ، بی برنامه شدم اصلا از خودم راضی نیستم
نمیگم ادم موفقی هستم اما خوب خیلی هم ناموفق نیستم اما جدا دوست دارم که یه ادم تاثیر گذار و به عبارتی منشا اثری باشم برای دنیای اطراف خودم اینم بیشتر از خود خواهی منه  تا دیگر خواهی و از گفتنش هم ترسی ندارم ، در کل خیلی اصلا دوست ندارم ادم معمولی باشم
ارزو دارم که هم موفق باشم هم خودم راضی باشم هم خیلی پر تلاش و خود ساخته باشم و هم به بقیه کمک کنم و بقیه دوستم داشته باشن
چه پر اشتها ، فعلا بای

خستگی

سلام 
بازم اومد اینجا راشلوغ کنم  هر چند که حرف خاصی نمیخام بزنم نه اینکه حرفی نباشه ، هست اما حسش نیست

راستش خیلی وقته که دلم میخاد این سکوتم را بشکنم و حرف بزنم اما نمیدونم براتون پیش اومده مثلا خیلی از دست یه نفر ناراحت باشین بعد هی میخاین یه چیزی بگین یا داد بزنین ، یه  نفس عمیق میکشین که حسابی نفس برا داد زدن داشته باشین اما بعد تو دلتون میگین چه فایده و نفستون را میدین بیرون

من یه مدتیه که دارم این بغض یا شاید سکوت یا شاید خفه خون را تحمل میکنم ازش خسته شدم نمی دونم از کجا شروع کنم بعضی وقتا به خودم میگم که کی حال این همه گفتن و داد زدن داره اصلا حسش نیست مساله را خیلی بزرگ میبینم اما بهش که فکر میکنم میبینم که تمام حرفام تو یه کلمه خلاصه میشه:

خستمه!!!!!

کوهنوردی

سلام
امروز یک شنبه بود و  من با ۲ روز تاخیر امشب اومدم تا یکم از کوه پیمایی جمعه بگم

قصه از این قراره  که من و ابراهیم پنج شنبه کلی قرار و مدار گذاشتیم که جمعه صبخ زود مثلا بریم کوه من که شب دیر وقت خوابیدم برای اینکه بتونم بیدار بشم یه نامه نوشتم و گذاشتم رو ساعت که مثلا بابام صبح بیدارم کنه
پدر محترم هم صبح نامه را دیده بودن و نخونده انداخته بودن کنار و بنده موندم خواب
خلاصه ابراهیم هم که تنبل تر ازمن بیدار شده بود ولی دیده بود من خبریم نیست خوابیده بود (البته به ادعای خودش)
در کل عصر برای اینکه پیش خودمون ضایع نشیم راه افتادیم بریم کوه جاتون خالی چند تا هم عکس توپ گرفتم اما وقتی که رسیدیم  پشت کوه دیگه خورشید داشت غروب میکرد من نظرم این بود که بر گردیم چون اگر وسط کوه شب میگرفتمون دیگه حسابمون با کرام الکاتبین بود اما ابراهیم نظرش این بود که کوه را دور بزنیم من هم قبول کردم و با سرعت مشغول کوه پیمایی شدیم کلی راه رفتیم و دیگه خورشید رفته بود پایین و ابرا کاملا قرمز بودن که متوجه شدیم که یک کوه دیگه هم جلوی ما هست و کلی خوش خیال بودیم که رسیدیم اون جایی که ما بودیم اگر مونده بودیم باید تا صبح میخابیدیم اما اصلا عملی نبود برای همین با عجله به راه ادامه دادیم وسط راه یه نفر را دیدیم که اونم داشت میرفت خلاصه هرچند که زیاد ازش خوشم نیومد اما باهاش همراه شدیم و خوش بختانه رسیدیم به پاتوق همیشگی خودمون و مجبور شدیم که نیم ساعتی اون مهمان نا خوانده را تحمل کنیم
اونجا دیگه زیاد تاریک نبود چون نور شهر پیدا بود و اصفهان توی لاک زیبای شبش فرو رفته بود
میدونین اصفهان با همه بزرگیش جزو اون شهراست که زود به خواب میره یعنی همه مثل مرغ( بلا تشبیه ) تا هوا تاریک میشه راه میافتن میرن خونه هاشون و ساعت ۱۱-۱۲ دیگه شهر خلوت خلوته برعکس تهران
اون موقع ساعت حدودای ۷ بود  و من ابراهیم هر دو ساکت و اروم نشسته بودیم هر کدوم دنبال یه بهونه قشنک برای فکر کردن و سکوت به تنفس شبانه شهرمون نگاه میکردیم البته هر کدوم هم یه نوار گذاشته بودیم و سعی میکردیم که بیشتر سنگین بشیم تا بتونیم بیشتر تو این سکوت غرق بشیم من البوم زرتشت گوگوش عزیزم را با جون دل گوش میکردم و  ............
جاتون خالی ارامش عجیبی داشت اون شب انقدر که نمیتونم حتی بهش اشاره کنم این جور حس ها تعریفشون کنی خراب میشن و من میخام اون ارامش را تا یه مدتی ذخیره کنم ولی اینا جدی میگم کوه تو شب یه حال دیگه ای داره که قابل وصف نیست
اینم چند عکس که جمعه گرفتم امید وارم خوشتون بیاد:














من اینطوریانیستم

سلام به همه تو پست قبلی گفته بودم که ماجراهای پیام های مریم داره جالب میشه اما حالا میگم داره عجیب میشه
اینا برای اطلاع شما و البته مریم میگم : تا جایی که خودم را میشناسم وقتی یه نفر در موردم اشتباه کنه در اکثر مواقع دفاعی نمیکنم هر چند که همون طور که قبلا هم گفتم به شناختن و شناخته شدن خیلی علاقه مندم اما دوست دارم که بقیه خودشون بیان معما را حل کنن اگر براشون جالبه بیان و حل کنن ببینن چه خبره
با این وجود ادم تو داری نیستم هرچند که تو داری صفت خوبیه ولی نمیدونم که چرا مریم به من میگه تو دار اگه به این خاطره که نگفتم کسی را دوست دارم یا کسی دوستم داره به این میگن حفظ حریم شخصی نه تو درای
در ضمن وبلاگ من با پرنده هاش همش یه ریشه ای تو وجودم دارن پس من و پرنده هام یه ربطی به هم داریم من اهل پرواز هستم اما اسمونش را پیدا نکردم دفعه قبلی سقوط کردم شانس اوردم که اسمونش را اشتباهی انتخاب کردم و ارتفاع زیادی نداشت وگرنه مرده بودم
اما پرنده های من عشق مردن هم ندارن هیچ موجودی عشق مردن نداشته و نداره مگر اینکه مشکل داشته باشه
بعدش مریم خانم گفتم من اهل کاراگاه بازی نیستم همین طور ماجرا جویی هم نمیکنم انتظار زحمت کشیدن برای یه اسمی که بعید میدونم با صداقت اینجا نوشته میشه هم یکم زیاده تو میخای ناشناس باشی (وگر نه یه نشونی از خودت میدادی)خوب باش شاید اینطوری میخای یه چیزایی را بگی  که به اسم خودت نمیتونی بگی اما در کل من همه جای اینترنت جزیره یک هستم یعنی میتونی تو یاهو مسنجر به  jazireh1 پی ام بدی تا بیشتر صحبت کنیم ، فقط اگر پیام میدی حتما خودتو معرفی کن وگر نه جواب نمیدم
در ادامه باید بگم که من ادعای اینده نگری ندارم گفتم که ممکنه هیچ وقت مزدوج نشم یا باید موفق بشم یا اصلا نشم البته احتمال های دیگری هم هست مثلا اینکه برای رضای دیگران ..
من هیچ پرنده ای که بال سفر بسته باشه نمیشناسم (راستی این یعنی چی بال سفر بستن؟؟؟) اما در این مورد ادم خود خواهی هستم اینم ناشی از اینده نگریه چطور به خودت اجازه میدی بگی که من خودم را فدای کسی کنم که بال سفر بسته!!!!!!!!
کی خود خواه تره من یا تو ؟؟؟؟؟؟

بعدش به هیچ پرنده ای نمیشه تکیه کرد و اینم میدونم که همه چی با هم نمیشه منم همش را با هم نمیخام من سهم خودم را از زندگیم میخام نه بیشتر نه کمتر برای بدست اوردن سهمم خیلی نلاش کردم و تلاش میکنم ، دل به دریا میزنم اما به دریایی که توش ماهی باشه
و نمیترسم خدا با همه هست چه با من سرد بی احساس چه با شمای عاشق گرم پر احساس ولی منا با عاشقا جمع نبند
جزیره من پر جای پای یه ادمه که وقتی فکر میکنه راه میره ، پر از تنهایی خودش ، پر از سکوتش ، و خنده هاش ، گریه هاش ، غصه هاش جزیره من یه ادمه یه ادمه که هر چی بد باشه دوسش دارم یه ادمی که میخاد جزیره بمونه تا هر کسی نتونه ارامش ماسه هاش را با راه رفتناش لگدمال کنه یه ادمی که میخاد مثل کسی فکر نکنه ، میخاد اگه میگه خدا هست دلیلش اسمون پر ستاره ای باشه که خودش تو تنهاییش بهش خیره شده ، نمخاد کسی به سمت خوشبختی هلش بده میخاد رو پای خودش بایسته جزیره باید فکر کنه اما حیف که خسته شده جزیره از تنهایی خودش خسته شده اما نمیخاد هر کس را تو خودش راه بده جزیره به خودش و دنیای خودش عادت کرده ، جزیره داره از دست میره داره ، عوض میشه اخه دریایی که جزیره توشه داره خشک میشه انوقت جزیره هم میشه یه بلندی ، تپه یا یه کوه تو برهوت اطرافش ، خوبیش اینه که وقتی دریا خشک بشه از هز چی دور و برشه بلند تره

مریم خوش به حالت اگه یه روز مثل من بودی و حالا پریدی ، سفر بی خطر ، خیر پیش
منا ببخش اگه زیاده روی کردم ، گفتم من اهل حرف زدن نیستم اما امروز بد جور دلم گرفته ولی در مورد من یکم اشتباه کردی ازت ممنونم که این حرفا را میخونی خوش باشی

خیر پیش

سلام
باید بگم که ماجرای های من و پیام های مریم داره جالب میشه به طوری که تنها انگیزه  من از این پست پیام ایشونه

اما اینکه چرا به این مسائل فکر میکنم سادس چون میخام که راه درست را برم اغلب اونایی که من را میشناسن می دونن که من اصلا سنتی فکر نمیکنم اما معنیش  این نیست که به سنت ها بی احترامی کنم و اونا را رد کنم ، مسئله ازدواج هم بعنوان یکی از مهمترین مرحله های زندگی هر ادمی و مخصوصا من شامل این قاعده هست ،‌ یعنی اگر من یه روز تن به یه همچین ازدواجی دادم خیلی هم نباید متعجب شد ...
در کل من دارم به این مسائل فکر میکنم سعی میکنم بفهمم که از زندگیم و از شریک اینده م چی میخام ، به عبارتی میخام بدونم که معیارام چیا هست
البته تا حدودی میدونم که چی میخام اما دوست ندارم که تو انتخاب معیارام دچار اشتباه بشم و بعدا بفهمم که اصلا دنبال همچین چیزی نبودم ، بعضی ها میگن که اینقدرا سخت نیست ، شایدم راست بگن اما من ممکنه تا اخر عمرم ازوداج نکنم ولی تحمل شکست را تو این ماجرا ندارم برا همین باید حساس باشم
بعدش هم سر دو راهی گیر نکردم هنوز اماده نیستم پس به دو راهی نرسیدم البته در راه یه چند راهی بزرگم ، اینا احساس میکنم و ارزوم اینه که راه را اشتباه انتخاب نکنم حالا اینکه کسی را دوست دارم یه کسی دوستم داره و اینا بماند

اما بعدش در مورد ادرس و نشونی مریم !!!!!! باور کن دیگه حس کاراگاه بازی و اینجور کارا را ندارم ، راستش را بخوای هنوز در مورد هویت شخصی به اسم مریم چیزی نمیدونم در ضمن رد پای اشکات را هم ندیدم فقط تو اولین نظرهایی که داده بودی دو تا میل بود که یکیش اشتباه بود و دومی هم با مسنجر یه پیام دادم که جوابی دریافت نکردم
در کل هر کی که هستی باش مهم اینه که وقتت را سر خوندن این حرفا میزاری و من ممنونم مخصوصا اینکه جواب هم میدی
 
و اینکه از خودم بیشتر بگم و جریان جزیره بودن من باشه برا یه وقت دیگه اما میتونی من را درحالی که دستم را زدم زیر چونم و روی یه تکه سنگ دارم به غروب خورشید جزیرم (عکس بالای وبلاگم) نگاه میکنم تصور کنی یا وقتی که از خورشید خسته میشم و با یه تکه چوب شکسته رو ماسه ها شعر مینویسم یا اون موقع که خورشید رفته من زیر نور ماه و ستاره ها رو ماسه ها ولو شدم و یه شعری زیر لبم زمزمه میکنم اخه من تو جزیره خودم هم کمتر پیش میاد که ترانه ها را بلند بلند بخونم بیشتر تو ذهنم مرورشون میکنم

میگم هیچ به پرنده های جزیره من دقت کردین‌ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

فعلا شب خوش تا بعد

یه سوال

سلام میکنم به ۶- ۵ نفری که از اخرین اپدیتم اومدن و وقتشون را گذاشتن برا خوندن وبلاگ من همین طور به اونایی که بعد میان و اونایی که هرگز نیومدن

اما تشکر میکنم از مریم که نه ادرس داده و نه نشونی یه چیزی را لازمه دوباره بگم من اصلا نمیخاستم که بگم کدام نوع ازدواج بهتره این بستگی به شخصیت ادم داره ولی برام جالبه اخه یه مدتیه که به این جریانات بیشتر فکر میکنم مریم هم تا حدودی راست گفته اما من خودم شک دارم که تو عشق شکست خورده باشم اخه به نظرم هنوز کار ما به عاشقی نرسیده بود البته همینطوری هم ۲ سالی سر کار بودم مهم نیست  اما یه جورایی از این بازیا میترسم تعارف هم نداره همین طور ترس هم داره
یه چیز دیگه اینه حالا که زحمت خوندن اینا را میکشین نظرتون را درباره ترکیب این بلاگ ما بدین برام مهم شده ممنون میشم

قربان همه بای

یادمان باشد

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

این شعریه که یه زمانی زیاد بهش توجه میکردم و هرچند وقت یکبار به مورد کاربردی براش پیدا میکردم حالا انگشت اشاره این شعر به سمت کسی نشونه نرفته اما خوب امروز تو دانشگاه یه نفر که نمیشناختمش یه حرکتی کرد که نا خدا اگاه به یاد این شعر افتادم حالا شان نزولش مهم نیست اما همیشه یه سوال برام بوده که این حرف تا چه حدی درسته و میتونه راه گشا باشه این خیلی خوبه که ادم ارزش خودش را حفظ کنه اصلا همیشه موندم مگه عشق و عاشقی را میشه گدایی کرد یا حتی خواهش کرد هنوز نفهمیدم که چطوری ادم عاشق میشه امروز تو سرویس یه خانمی که جلو من نشسته بود و البته بلند هم صحبت میکرد به دوستش که ظاهرا مزدوج شده بود میگفت که اصلا از لحاظ روحی خودش را اماده ازدواج نمیبینه و از این حرفا که منم میزنم برای جالب بود من راحت اونا درک میکردم اما نمیدونم چرا اطرافیان من وقتی این حرفا از من میشنون دنبال علت میگردن (من واقعا اینا را نمیفهمم خوب خودم را اماده احساس نمیکنم )
کاشکی بقیه هم من را درک میکردن
اما خودم هم به   جوارایی فکر میکنم که موقعیتش پیش نیومده امروز خیلی پیاده روی کردم اخه لازم داشتم که جوری انرژیم را حدر بدم در کل زیاد فکر کردم به خودم میگفتم چه خوبه این ازدواج های سنتی که من ازشون متنفرم - خلق ا... میرن خواستگاری یه ساعت با هم حرف میزنن و به تفاهم میرسن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بعدم یه عمر با هم زندگی میکنن و اب از اب تکون نمیخوره بعد دو نفر دیگه ۲ سال همکلاسین بعد ۲ دوستن بعد ۶ ماه نامزدن ۱ سال هم عقدن بعد که میرن سر زندگیشون تازه میفهمن که به درد هم نمیخورن و مثل دو تا ادم منطقی تصمیم میگرین که .......
راستی رمز و رازش چیه من نمیخام اونو تایید کنم یا اون یکی را زیر سوال ببرم اما جدی چی میشه این وسط ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
البته این حرفا به ما بچه مجردا نیومده اما خوب جالبه برام
من یه مشت نوشته دارم از جوونی هام که مثل اینا دری وری نیست بعضی وقتا دلم میخاد که بشینم و همشون را بترتیب اینجا بزارم اما وقتی که چشمم بهشون میوفته پشیمون میشم 
 
یکی از هم کلاسی هام که وبلاگم را خونده بود میگفت که وبلاگت را خوندم چند تا وبلاگ دیگه هم خوندم اما به نظرم خیلی چیز بیخودیه هیچ کس حرف به درد بخوری ننوشته توش

راست میگه ها نه؟؟؟؟؟؟
فعلا یا حق