جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

و بعد از رفتنت

سلام ، سلام به همه و مخصوصا به تو ، به تو که رفتنت را هنوز باور ندارم
از خودم تعجب میکنم که چطور دارم صاف صاف میگردم ( البته نه زیاد صاف) از وقتی تو نیستی حال خوبی ندارم اینو خودت هم میدونی ، راستش کم اوردم ،‌ فکر میکنم این یه واکنش طبیعی ادم باشه که وقتی بهش بیش از حد فشار بیاد میزنه به بیخیالی مثل خواب زمستونه میمونه انگاری اهل علم بهش میگن افسردگی ، اره اگه خودش نباشه یه چیزی تو مایه های همونه اما این حال و هوا هرچی که هست فعلا داره به من کمک میکنه که بمونم ،‌ که تو سرمای این زمستون بخوابم و خواب بهاری که گذشت را ببینم ، خواب ببینم تا امید را از دست ندم و فعلا برای فردایی که میاد زنده بمونم

روز اول که خانم ... بهم زنگ زد ، میدونی بزار برات تعریف کنم : اره خانم ... زنگ زد و یکم صحبت کردیم از من پرسید که ازت خبر دارم یا نه یادم افتاد که این چند وقته نتونستم باهات صحبت کنم ، یه بار تو زنگ زده بودی که من نبودم و چند باری هم که من زنگ زدم نشد باهات صحبت کنم
حرفا با خانم ... تموم شد گفتم تا یادم نرفته یه زنگ بزنم ، نمی دونم چی شد که دوباره یادم رفت باز تلفن
-الو سلام
-خوبین
-...
- اقای ایکس میخام یه خبری بهتون بدم!
- (با یه خنده که یکم ترس توش هست) بفرمایین خیره انشاا...
- ... رضا فوت کرد
بقیه حرفایی که زدیم را یادم نمیاد انگار اونا را من نپرسیدم
باور کن شنیده بودم که میگن زانوهای ادم سست مشه اما تجربه نکرده بودم ، جان من راستش را بگو تو جای من بودی چی کار میکردی ، اینا نمیدونم ، اخه ...
رضا خیلی سخته باورش و حتی فکر کردنش ، خوش به حالت که این تجربه را نکردی و رفتی ، نمیدونم اما دیگه نمیتونستم جلو خودمو بگیرم ... ، رضا از اینکه از پیشمون رفته بودی گریه ام نمیگرفت ، از فکر اینکه نکنه یه روز بری گریه میکردم ،‌ اخه من باور نمی کردم
بالاخره اومدم خونه ، کلی با خودم کلنجار رفتم تا گوشی را برداشتم وبا امیر صحبت کردم ، راسش را بخوای فقط برا امیر گریه کردم و قطع کردم ....
اره انگار باید باور میکردم که مسافر ۷۷ رفته سفر ، اما هنوزم نتونستم باور کنم که این دنیا اینقدر بی انصاف و بی وفاست ، باورش سخته ، خیلی سخت

رضا شب قدر خونه داییم بودیم ، بعد از افطار یه زیارت عاشورا خوندن که خودت بودی ، اره بود چون حست میکردم ، البته صدای خس خس نفست نمی اومد ولی بوی ، میدونم کنار خودم بودی ، اخه من و تو با هم زیاد رفته بودیم تو اینجور مراسم ، اینبار هیچ کدوم از اینکه کسی بفهمه داریم گریه میکنیم معذب نبودیم

راستی رضا از مراسم هفتم بگم که ،‌ اما نه نگم بهتره ، ولی از این که نتونستم بیام بدرقت خیلی ناراحتم ، از اینکه پشت سر مسافر ...
اخ رضا ، نبودنت سخته ، یاد صدای گرمت ، یاد پر چونگیهات ، نصیحتهات ، درد دلات و غصه هات ، رضا یاد روزای اخر تو شاهین شهر و اون کپسول که از یه طرف دوستش داشتم که تو را سر پا نگه داشته و از طرف دیگه ازش متنفر بود که چطور تو را تا شعاع چند متری اسیر کرده ، یاد نگرانی هات برای خانوادت ، برا داداشت برا بابات ،‌ خانومت ، رضا به من حق بده که از فکر کردن به تو طفره برم ، من طاقتش را ندارم
عزا گرفتم چطور برم بندر ، بابات ، امیر ، وای مامانت ، رضا من چطور باشون روبرو بشم ، من چطور این مسئله را به خودم بقبولونم که تو نیستی ،‌ جای خالی تو را با چی پر کنم
یادمه وقتی که گفتی ، کارا حل شد وقتی فهمیدم که تو هم سرو سامان گرفتی ، اول خیابون شیخ بهایی بود ، رضا وقتی یادم میاد چقدر اون شب خوشحال شدم و امروز باید برم و به خانمت بگم .....
امان از این زندگی ، امان از این دنیا ، خدایا چطور میخای رضا را که همیشه راضی بود به رضای تو پاداش بدی ، خدایا به جای این همه سختی که رضا تو دنیای تو دید چی میخای بهش بدی
اخ خدا به خداییت قسم لباس بعد از عید دل کسی را خوش نکرده ، نه خدا نگی داره کفر میگه ، خدا اگه یه نفر اومد و گفت داره کفر میگه تو بهش بگو این چند روزه همش دارم میگم خدایا شکر ، خدایا ولی به تو که میتونم بگم خیلی زود بود ، اخه تو دیگه نمیگی راحت شد ، تو اگه هم دردی نمیکنی نمک به زخمم نمیپاشی ، اره خدا خیلی زود بود

دست دلم به نوشتن نمیره ، زبونم نای حرف زدن و نالیدن نداره ، نفسم حس تنفس نداره ، این روزا زیاد پیش میاد که ...
بگذریم ، رضا با همه خوبی هاش رفت ، وای به ما ،‌ رضا رفت به قول خیلی ها راحت شد ، میگن خاک سرده میگن ادم یادش میره ،‌ خیلی چیزا میگن ولی چه راست بگن چه  دروغ قصه اینه که رضا رفت و مسافر برای همیشه سفر کرد ، مسافر رفت و قصه مسافر به سر رسید ، اونایی که تو این سفر یه جورایی هم سفر سفرش بودن بعید میدونم یادشون بره پسری که منشا خیر و برکت بود برای اطرافیانش ، ادمی که تو ۲۸ سال زندگی حاصل عمرش بیشتر از خیلی های دیگه بود....
روحش شاد

یکی بود یکی نبود

میگی داری یه اتفاقی میافته ، میگی درکم میکنی ،‌ میگی که حق بهم میدی‌ ، میگی می دونستی که یه روز این حرف را از من میشنوی ، اما نمیگی که خسته ای ، نمیگی تو هم از بودن من خسته شدی ، شایدم روت نمیشه بهم بگی که من چقدر تکراریم ، حتما این یه قسمتی از سرنوشت زشتمه ، اما هر چی هست ،‌ هر چی میخاد بشه بشه ، من دیگه اخر خطم ، اخر خط

چه اشتباه هایی که ادم نمیکنه ،‌ چه حرفای کوچیکی که اتیش های بزرگ به راه نمیندازن ، چه فرصتهایی که ادم از دست میده و چه حرفایی که تو گلو خفه میشه
فقط بامر کنین که خستم

شاید این مسخره باشه اما چند وقتیه که دلم میخاد تو یه ماشین مدل بالا ،‌با یه اهنگ محرک
وای سرعت ، پرواز ،‌ مردن ، تو یه جاده مرطوب

امشب حال جمله بندی ندارم هرچند اگه داشته باشم هم بلد نیستم
جواب خداحافظیت را هم نمیدم ، اطلا جواب حرفاتو نمیدم
کاش برسه روزی که دیگه قعر دریا بشه خونم

بغض جزیره

سلام
 میگم این چت هم چیزی خوبیه ، راحت و آسوده کافی یه : و بعد یه ( بزنی ، اونوقت میخندی به همین سادگی ، مهم هم نیست که از صورتک خندان خودت خجالت میکشی یا نه؟ اخه کسی صورت عبوست را نمیبینه!

چه روزای سختیه ، دوره فراموشی و مرگ مغزی ، مخصوصا اگه بخوای اداشو در بیاری . روزا و شبای بی رضا همچین یکم خاکستری پر رنگه ، باورم نمیشه که به این سادگی .... ، تو کار این زمونه موندم از خودم میپرسم اخه خدا چطور میخای حق رضا از زندگیش را بهش بدی ، چطور براش جبران میکنی ؟
اره رضا با همه محبتهاش ، با چونه گرمش با نفس خسته اش ، بدون کپسول اکسیژن ۵۰ کیلویی بدون نفرت و کینه پر از عشق و امید با روی سفید و دامن پاک سر بلند رفت ، رفت تا خیلی چیزا یادمون نره رفت تا خیلی چیزا یادمون بره.من موندم و قصه و غصه رضا با خاطرات و یاد ساعت های دراز هم صحبتی ها مون ، درد دلهای دل بزرگش و یاد روزای اول اشنایی مون تا روزای اخر دیدارمون ، من و حسرت از دست دادن یه برادر .....

روزای سختیه این روزا ، شب سختی بود امشب ، شب سختی هست امشب ، یه بغضی تو گلوی جزیره هست که نمیشکنه ، یه خاری تو گلومه که .... نه دیگه نمیگم ، خستگی مال من نیست من محکم تر از اونم که خسته بشم ، من از خستگی رد کردم
اره بریدم ، اونم از بیخ ، بریدم ، هم دل ، هم امید

نمیدونم ، بعضی وقتا از این ور و اونور وصله بی معرفتی و بی مرامی بهم میچسبید ، اما هیچ وقت به خودم نمیگرفتم ، ولی انگار نه ، انگار پر بی راه هم نمیگن ، تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها ( اه از دست این مردم‌ ) دیگه دارم باور میکنم که جزیره یه موجود بی احساس و سرد و منزویه ، داره باورم میشه که اسم جزیره برا یه ادم سنگی مثل من بلند پروازیه .

این چند وقت یکی از تفریحام شده اینکه بیام اینجا بنویسم و بعد پست نکرده ببندم و برم . اصل نوشتن و اروم شدنه ،‌ما که اروم میشیم

بقیه اش برا بعد