سلام ، سلام به همه و مخصوصا به تو ، به تو که رفتنت را هنوز باور ندارم
از خودم تعجب میکنم که چطور دارم صاف صاف میگردم ( البته نه زیاد صاف) از وقتی تو نیستی حال خوبی ندارم اینو خودت هم میدونی ، راستش کم اوردم ، فکر میکنم این یه واکنش طبیعی ادم باشه که وقتی بهش بیش از حد فشار بیاد میزنه به بیخیالی مثل خواب زمستونه میمونه انگاری اهل علم بهش میگن افسردگی ، اره اگه خودش نباشه یه چیزی تو مایه های همونه اما این حال و هوا هرچی که هست فعلا داره به من کمک میکنه که بمونم ، که تو سرمای این زمستون بخوابم و خواب بهاری که گذشت را ببینم ، خواب ببینم تا امید را از دست ندم و فعلا برای فردایی که میاد زنده بمونم
روز اول که خانم ... بهم زنگ زد ، میدونی بزار برات تعریف کنم : اره خانم ... زنگ زد و یکم صحبت کردیم از من پرسید که ازت خبر دارم یا نه یادم افتاد که این چند وقته نتونستم باهات صحبت کنم ، یه بار تو زنگ زده بودی که من نبودم و چند باری هم که من زنگ زدم نشد باهات صحبت کنم
حرفا با خانم ... تموم شد گفتم تا یادم نرفته یه زنگ بزنم ، نمی دونم چی شد که دوباره یادم رفت باز تلفن
-الو سلام
-خوبین
-...
- اقای ایکس میخام یه خبری بهتون بدم!
- (با یه خنده که یکم ترس توش هست) بفرمایین خیره انشاا...
- ... رضا فوت کرد
بقیه حرفایی که زدیم را یادم نمیاد انگار اونا را من نپرسیدم
باور کن شنیده بودم که میگن زانوهای ادم سست مشه اما تجربه نکرده بودم ، جان من راستش را بگو تو جای من بودی چی کار میکردی ، اینا نمیدونم ، اخه ...
رضا خیلی سخته باورش و حتی فکر کردنش ، خوش به حالت که این تجربه را نکردی و رفتی ، نمیدونم اما دیگه نمیتونستم جلو خودمو بگیرم ... ، رضا از اینکه از پیشمون رفته بودی گریه ام نمیگرفت ، از فکر اینکه نکنه یه روز بری گریه میکردم ، اخه من باور نمی کردم
بالاخره اومدم خونه ، کلی با خودم کلنجار رفتم تا گوشی را برداشتم وبا امیر صحبت کردم ، راسش را بخوای فقط برا امیر گریه کردم و قطع کردم ....
اره انگار باید باور میکردم که مسافر ۷۷ رفته سفر ، اما هنوزم نتونستم باور کنم که این دنیا اینقدر بی انصاف و بی وفاست ، باورش سخته ، خیلی سخت
رضا شب قدر خونه داییم بودیم ، بعد از افطار یه زیارت عاشورا خوندن که خودت بودی ، اره بود چون حست میکردم ، البته صدای خس خس نفست نمی اومد ولی بوی ، میدونم کنار خودم بودی ، اخه من و تو با هم زیاد رفته بودیم تو اینجور مراسم ، اینبار هیچ کدوم از اینکه کسی بفهمه داریم گریه میکنیم معذب نبودیم
راستی رضا از مراسم هفتم بگم که ، اما نه نگم بهتره ، ولی از این که نتونستم بیام بدرقت خیلی ناراحتم ، از اینکه پشت سر مسافر ...
اخ رضا ، نبودنت سخته ، یاد صدای گرمت ، یاد پر چونگیهات ، نصیحتهات ، درد دلات و غصه هات ، رضا یاد روزای اخر تو شاهین شهر و اون کپسول که از یه طرف دوستش داشتم که تو را سر پا نگه داشته و از طرف دیگه ازش متنفر بود که چطور تو را تا شعاع چند متری اسیر کرده ، یاد نگرانی هات برای خانوادت ، برا داداشت برا بابات ، خانومت ، رضا به من حق بده که از فکر کردن به تو طفره برم ، من طاقتش را ندارم
عزا گرفتم چطور برم بندر ، بابات ، امیر ، وای مامانت ، رضا من چطور باشون روبرو بشم ، من چطور این مسئله را به خودم بقبولونم که تو نیستی ، جای خالی تو را با چی پر کنم
یادمه وقتی که گفتی ، کارا حل شد وقتی فهمیدم که تو هم سرو سامان گرفتی ، اول خیابون شیخ بهایی بود ، رضا وقتی یادم میاد چقدر اون شب خوشحال شدم و امروز باید برم و به خانمت بگم .....
امان از این زندگی ، امان از این دنیا ، خدایا چطور میخای رضا را که همیشه راضی بود به رضای تو پاداش بدی ، خدایا به جای این همه سختی که رضا تو دنیای تو دید چی میخای بهش بدی
اخ خدا به خداییت قسم لباس بعد از عید دل کسی را خوش نکرده ، نه خدا نگی داره کفر میگه ، خدا اگه یه نفر اومد و گفت داره کفر میگه تو بهش بگو این چند روزه همش دارم میگم خدایا شکر ، خدایا ولی به تو که میتونم بگم خیلی زود بود ، اخه تو دیگه نمیگی راحت شد ، تو اگه هم دردی نمیکنی نمک به زخمم نمیپاشی ، اره خدا خیلی زود بود
دست دلم به نوشتن نمیره ، زبونم نای حرف زدن و نالیدن نداره ، نفسم حس تنفس نداره ، این روزا زیاد پیش میاد که ...
بگذریم ، رضا با همه خوبی هاش رفت ، وای به ما ، رضا رفت به قول خیلی ها راحت شد ، میگن خاک سرده میگن ادم یادش میره ، خیلی چیزا میگن ولی چه راست بگن چه دروغ قصه اینه که رضا رفت و مسافر برای همیشه سفر کرد ، مسافر رفت و قصه مسافر به سر رسید ، اونایی که تو این سفر یه جورایی هم سفر سفرش بودن بعید میدونم یادشون بره پسری که منشا خیر و برکت بود برای اطرافیانش ، ادمی که تو ۲۸ سال زندگی حاصل عمرش بیشتر از خیلی های دیگه بود....
روحش شاد