جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

خیلی اهل موسیقی خارجی نیستم مگر در موارد خاصی مثل کریس دی برگ که اصلا نمیشه گفت خارجی هستن و یه جورایی هنرمند بین المللی و محبوب جهانی هستن ، یادمه سری دوم که دوبی بود تو امرت مال موسیقی زنده اجرا میکردن و هر ترانه ای که میخوندن چند نفر همراهیش میکردن ولی وقتی Lady in red  کریس دی برگ را خوند تقریبا همه باهاش میخوندن ، ادمای مختلف با فرهنگ ها مختلف و لهجه های مختلف ..... حتی ایرانی ها و حتی من
خلاصه اینکه هنوز معتقدم هنر مرز نداره ، هنر مال تمام بشریته و زبانیه که همه میفهمنش ، شاید موسیقی مفهومی ترین و فطری ترین زبون باشه ، یادمه یه دوستی داشتم که رفت امریکا ، ادم عجیبی بود ، خیلی عجیب ، یکی از اون شخصیت های که خیلی روی من تاثیر گذاشت ، نه اینکه خودش و عمدی این کار را کرده باشه ، نمیدونم چطوری بگم مثل یه اتفاقی که میبنی و مسیر زندگیت را عوض میکنه ، مثل یه حرفی که یه نفر میزنه و نمیدونه که چه تاثیری روی تو میزاره ، به هر حال شخصیتش برام خیلی جالب بود و من تو مدتی که میدیدمش یا دورادور سراغش را میگرفتم همیشه خط سیر زندگیش را از دوران جوانی و شر و شور اون زمانش تا ازدواج و طلاق و کار و مهاجرت و این اواخر اعتقاداتش را تعقیب و برای خودم ترسیم میکردم ، البته این کار را تقریبا در مورد همه ادمهایی که میشناسم تا حدودی میکنم ولی خوب این بنده خدا ادم خاص تری بود برای همین همیشه شیب نمودارش بیشتر از ادمهای عادیه ، و اینه که من را بهش علاقمند کرده ، ادمی که شیب تغییراتش زیاد باشه ، چیزی که خودم هم ازش بی بهره نیستم
یه زمانی این بنده خدا عاشق جو سانتریانی(Joe Satriani) بود ، دقیقا زمانی که من از گیتار برقی متنفر بودم ، خلاصه چندتا از اهنگ های اونو برای چند تا از دوستامون با سلیقه های مختلف گذاشته بود ، کسایی که هیچ وقت اهنگی از Joe Satriani گوش نکرده بودن و به اونا هم چیزی در مورد اهنگ نگفته بود و اخر سر حس اونا را پرسیده بود ، خودش میگفت حس بچه ها خیلی نزدیک اسم اهنگ بوده !!!!!!!
چون این دوست من به خالی بندی عادت داشت نمیشد صد در صد به حرفش اعتماد کرد من یکم با احتیاط حرفش را تکرار میکنم اما یادمه یکی از دوستام که فقط موسیقی سنتی گوش میکرد حرف اونو تایید کرد ، خودم فکر میکنم که حس افرادی که بیشتر موسیقی گوش میکردن نزدیک تر به واقعیت بوده ....
خدا بگم این shayne ward  را چی کار کنه ، اخه قبلا اهنگ no promise  را ازش شنیده بودم  و خیلی باهاش حال میکردم. اما نه اسمش را میدونستم نه خواننده اش را میشناختم ، اما خدا پدر گوگل را بیامرزه که اگه نبود 90 درصد زندگانی من مختل بود ، بهر حال امروز بقیه اهنگ هاش را دانلود کردم و چون خیلی لذت بردم مجبور شدم اینهمه اراجیف ببافم و ادای ادم های هنر دوست و هنر شناس را در بیارم...
اینجوریه که بعضی وقتا هم موسیقی خارجی گوش میکنم اما ترجیح میدم که بفهمم چی میگه
اینم متن ترانه


no promises

Hey baby, when we are together, doing things that we love.
Every time you're near I feel like I’m in heaven, feeling high
I don’t want to let go, girl.
I just need you to know girl.

I don’t wanna run away, baby you’re the one I need tonight,
No promises.
Baby, now I need to hold you tight, I just wanna die in your arms

Here tonight

Hey baby, when we are together, doing things that we love.
Everytime you're near I feel like I’m in heaven, feeling high
I don’t want to let go, girl.
I just need you you to know girl.

I don’t wanna run away, baby you’re the one I need tonight,
No promises.
Baby, now I need to hold you tight, I just wanna die in your arms

I don’t want to run away, I want to stay forever, thru Time and Time..
No promises

I don’t wanna run away, I don’t wanna be alone
No Promises
Baby, now I need to hold you tight, now and forever my love

No promises

I don’t wanna run away, baby you’re the one I need tonight,
No promises.
Baby, now I need to hold you tight, I just wanna die in your arms

I don’t wanna run away, baby you’re the one I need tonight,
No promises.
Baby, now I need to hold you tight, I just wanna die in your arms
Here tonight.

از هر طرف سخنی

قسمت نشد ببینمت خدا نگهداری کنم
فرصت نشد بمونم و از تو نگهداری کنم
گفتم اگه ببینمت دل کندنم سخته برام
اگه یه وقت بگی نرو رفتن پر از درده برام
گفتم صداتو نشنوم ، ندیده از پیشت برم
پشت سرم زاری نکن ؛ چیکار کنم مسافرم

من میرم ولی باز تو بدون ؛ همیشه ؛ یاد تو ؛ از خاطر من فراموش نمیشه
گل من خوب میدونی بی تو تک و تنهام ، عزیزم ، اگه تو نباشی میمیرم

نامه را تا تهش بخون گریه نکن طاقت بیار
نامه را خط  خطی نکن دو جمله را دووم بیار
باور نکن یه بی وفام نامه میزارمو میرم
نه قسمت زندگیم اینه ، به کی بگم مسافرم
سهم من از تو دوریه تو لحظه های بی کسی
قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمیرسیم

من میرم ولی باز تو بدون ؛ همیشه ؛ یاد تو ؛ از خاطر من فراموش نمیشه
گل من خوب میدونی بی تو تک و تنهام ، عزیزم ، اگه تو نباشی میمیرم

همیشه زنده میمونه با یاد تو ترانه هام
منا ببخش اگه بازم اشکام چکید رو نامه هام

دیگه تموم شد فرصتم ، خاطره هام پیشت باشه
تمومه خاطرات خوش ، خدا نگهدارت باشه

یه شعر قشنگ که میتونه بدترین خاطرات عمرت را زنده کنه ، یه شعر قشنگ که میتونه یه ترانه برای شبگردهای ایندت باشه ، یه شعر که شاید قصه امروز و دیروزتو با یه زبون دیگه تعریف کنه ؛ مهم نیست که شعر حرف کیه ، حتی مهم نیست که از دل کی بلند شده ، اصلا مهم نیست که شعر باشه یا نه ؟ گفته شده باشه یا تو خونه دل یه ادم زندونی باشه ، مهم یه اشتراکه که تو دل تمام ادما هست ، یه ترس یا شاید درد مشترک ؛ شاید چیزی که خیلی ها به خدا و عشق حقیقی ربطش بدن ! من واقعا نمیدونی عشق به خدا ، فطرت ، اخلاق ، وجدان و تمام چیزای خوبی که اگه باشن دوست داشتنی هستن واقعا وجود دارن ، یا یه اشتراک تو ادما برای فرار از ترس تنها موندن و مردن و تمام شدنه ، شاید خیلی هم مهم نباشه ، به نظرم قشنگه که تمام ادما تو هر درجه ای از بلوغ و رشد که باشن یه چیزی تو وجودشون حس میکنن که گاهی میخندونتشون ؛ گاهی اشکشون را در میاره و هزار تا از این گاهی ها...
این خیلی جالبه که همه ادما یه تجربه هایی دارن از دوست داشتن ، هر کس یه جوری و یه جایی این حس را داره ؛ بعضی ها همدیگه را مسخره میکنن که عشق حقیقی را با چیزای بی ارزش اشتباه گرفتن و بعضی ها فکر میکنن که هیچ عشقی تو دلشون ریشه نکرده اما یک ساعت در مورد قشنگی یه گل ، بازی فلان هنر پیشه ، بوی فلان عطر یا شخصیت جذاب هیتلر حرف میزنن ...
نمی خوام ادای این ادمای الکی خوش را در بیارم که میتونن تو تک تک قشنگی های دنیا رنگ عشق را تشخیص بدن و همه چیز را رنگ و بوی احساس و خدا و .... بزنن ، البته بدم نمیاد که لذت های زندگی را تو اب کثیفی که دستام میچکه و بوق زدنهای دیوانه کننده یه بچه جقله ببینم ....
نمیدونم اصلا چرا به اینجا رسیدم اما انگار این نوشته ها را دیگه نمیشه تو اون یه وبلاگ گذاشت ، مسخره است نه؟
حرفم این بود که ادما خیلی وقتا حرفاشون و دردهاشون با هم مشترکه ؛ خیلی وقتا ؛ همه داستان های تکراری دارن که هر کدومشون منحصر به فردن ، این وسط یه ادمایی هستن که حوصله شندین داستان های تکراری را دارن و بعضی ها نمیتونن تنوع و قشنگی این تکرار را ببینن...
بگذریم برای من تکرار این همه حرف تکراری ، این همه ترانه تکراری ، این همه فیلم هندی و این همه ادمایی شبیه ولی متفاوت جالبه

غروب جمعه است اما زیاد دلم نگرفته ، شایدم حالم با قبل فرقی نکرده باشه و گرفتگی متصل شده باشه !!!!!! یاد جمعه های دلگیر غربت می افتم که تجربه اش نکردم اما یه دوست عزیزی میگفت خیلی دل گیره ، با این فکر بیشتر از قبل دلم میگیره و دلم براش میسوزه ، ولی غربت و غریبی هم یه نوعی از زندگیه که با تمام خستگی الان خیلی ازش بدم نمیاد

نمیدونم چقدر درسته اما گاهی پیش خودم فکر میکنم که اصطلاحا خیلی جدم تنده ، بعضی از دوستا و نزدیکام هم قبول دارن ، نمیدونم زیاد خرافاتی نیستم اما بعضی وقتا وقتی یه اتفاقاتی زیاد تکرار بشه ادم رنگ واقعیت بشون میزنه ، شایدم این حس زاییده ذهن رابطه ای من باشه که دلش میخاد بین همه چیز تو دنیا رابطه پیدا کنه و حافظه ای که هنوز درست نمیدونم کجا ها ولی یه جاهایی خیلی قویه میاد کمکش
این چند روزه با اینکه اصلا دلم پیش خدا نبود ؛ اما نمیدونم چرا حس میکردم که خیلی حواسش به منه ، نه اینکه کمکم کنه و هوامو داشته باشه ؛ شایدم کرده باشه اما نمیدونم چرا حس میکردم دلش میخاد باهاش حرف بزنم ، خیلی خنده داره ، شایدم نشونه یه بیماری روحی باشه اما بعضی وقتا که اینجوری خودمو تحویل میگیرم اصلا حال و حوصله خودم و فکر کردن به اوضاع خودم را ندارم ، خلاصه یه موتوری با سه تا جوون سوارش کنار تاکسی که توش بودم ایستاده بودن و مست جوونی بلند بلند حرف میزدن و حال میکردن ، نمیدونم چرا یه لحظه دلم براشون شور زد ، میدونم مسخره است اما بعضی وقتا اینجوری میشم ، بعد با یه اطمینان که حتما خدا صدام را میشنوه برای سلامت موندنشون دعا کردم ، نمیدونم چرا
هنوز چراغ سبز نشده بود که یه دفعه به خودم اومدم و کلی به خودم و این خیال باطل که ممکنه من یه حس شیشمی به این قدرت داشته باشم و این اطمینان که خدا صدای یه ادمی مثل من را میشنوه خندیدم ؛ ولی یه چیز دیگه ای هم برام جالبه ، درسته که اونا هیچ وقت حس من در مورد خودشونو نمیفهمن ، درسته که اون حس مسخره من قطعا اشتباه بوده و درسته که صدای من حتی از تاکسی هم بیرون نرفت چه برسه که به گوش خدا برسه اما هرچی بود خیلی بهتر از این بود که تو دلم چند تا فحش و بد وبیراه حوالشون کنم ، شاید این محبتی که اونا هیچ وقت متوجه اون نمیشن هیچ تاثیری روشنون نزاره اما یه چیزی را مطمئنم من سهمم را از اون ماجرا گرفتم و اون این بود که به جای اینکه اعصاب خودم را خورد کنم کلی به خودم روحیه دادم که بجای دشمنی با دنیا برای چند تا ادم ارزوی خوبی کردم ، نمیدونم منظورم را تونستم بگم یا نه اما میشه خیلی وقتا وقتی همه چیز بدو کسالت اوره یه چیزای را جور دیگه ای دید که حداقل باری روی بار خستگیمون نشه
اینجوریه که با مهربون بودن با خودمون و محبت کردن به خودمون ، عشق و محبت تو جامعه تکثیر میشه و شاید بیشتر بتونیم همدیگه را دوست داشته باشیم.
خیلی ارمانی بود نه؟ اما من تا حالا از دیدن دستای گره خورده دو تا جوون ، لبخند یه فروشنده ، شکلک در اوردن یواشکی برای یه بچه ، یه پیز زن ، یه پیر مرد و .... کلی انرژی مفتی جمع کردم
یادمه یه بار وقتی میدون انقلاب از یه تاکسی پیاده میشدم وقتی حساب کردم ، راننده بقیه پولم را پس داد و گفت خیر پیش ، اون روز انقدر از اون خیر پیش اون راننده انرژی گرفتم که از اون روز شده تکیه کلام خداحافظی کردن من ....
من مطمئنم که اون روز اون راننده واقعا از ته قلبش گفت خیر پیش و برای من خیر خواست که اونجور تو وجود من رخنه کرد ، یه انرژی خیلی قوی که هنوز اثارش تو وجودم هست

یه تضاد و تعارض تو وجودم موج میزنه بین بودن و نبودن ، بین اعتقادی که شاید ارثی باشه و تردیدی که خودم بهش دامن میزنم و سعی میکنم بزرگش کنم تا شاید یه روزی به نتیجه برسه ؛ این یه نظریه ساخته و پرداخته خودمه که شاید الهامات شیاطین باشه !!!!!!
مثل بلور میمونه هر بلوری از بلور نمک گرفته تا نبات و الماس و ..... وقتی ساختار یه بلور شکسته بشه هیچ راهی برای ترمیمش نیست ، دقیقا مثل بلور اعتقادات من که شاید حتی وجود نداشته یا شاید تو یه شرایط بد متبلور شده باشه و شکل پایدارش را نگرفته باشه . اون بلور درست نمیشه مگر اینکه دوباره ذوب بشه و تو یه شرایط مناسب متبلور بشه ، شاید زمان بخواد شاید کاتالیزور و شاید هیچ وقت شرایط مناسبی براش ایجاد نشه ، اما مهم اینه که این شکستن یه تلاشه برای بلور شدن ، برای الماس شدن و جواهر شدن ، برای رسیدن به حالت پایدار که بشه باهاش خط و مرز درست و غلط را کشید ، نمیدونم شاید این مثل اون حرف الیاس باشه که میگفت برای پرواز کردن اول باید پریدن را یاد گرفت ؛ من پریدم تا پرواز را یاد بگیرم و ته مونده اعتقادم بهم میگه اگر پروازی وجود داشته باشه کسی هست که پرواز را یادت بده ، قصه اون کوه نوردیه  که تو فاصله یک متری زمین انقدر به خدا اطمینان نکرد که طنابش را ببره و نجات پیدا کنه و مرد ، اونطرف این پریدن یه اتفاق میافته که یا مردنه یا نجات اما من به پریدن ایمان دارم و این تنها چیزیه که بهش ایمان دارم اگه کسی باشه که پرواز من را بخواد پرواز را یادم میده

اینجاست که حق با سیاوشه:
باید پارو نزد وا داد
باید دل را به دریا داد
خودش میبرتت هر جا دلش خواست
به هر جا برد بدون مقصد  همون جاست

 

یه همکار نسبتا مسن با موهای سفید دارم که ادم باحالیه ؛ الان تو اتاقمون نشسته و با بچه ها گپ میزنه چند دقیقه پیش ازم پرسید مهندس پس کی شیرینی میدی؟ 
من فقط لبخند زدم .....
امروز اولین باری بود که بعد از اون جریان بهش نگفتم شیرینی هم میدیم

و اینک این منم
مردی با هزاران نام
با هزاران چهره

گاه اخمو
گاه گریان
اما همیشه خندان

خنده ای به رسم خندانان
خنده ای که دوستش دارم

این نام اخری را دوست داشتم
دوست دارم

من شعر نمیگویم
حرف میزنم
با تو نه!
با خودم

مینویسم گه گاه
برای دلم

اینک خسته ام
کاش کلمه ای بزرگتر میشناختم
تا حجم خستگی ام را نقاشی کنم

زین پس جزیره نیستم
ساکن جزیره ام
با نامی دیگر

شرمنده از نگاه دلسوز این خاک
که چه بی منت پذیرای شکسته هایم شد
امدم که بمانم
شاید برای همیشه
شاید