جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

خبعضی وقتا یه حرف ، یه بیت یا یه شعر انقدر توی روحت نفوذ میکنه که ناخوداگاه تا چند روز توی وجود تکرار میشه و زندگیت را تحت شعاع قرار میده ، بعضی وقتا چقدر به موقع یه شعر به دادت میرسه تا ارومترت کنه ... 

زمزمه این چند روز منم این شعر قشنگ از دکتر افشین یداللهی شده که نمیدونم چطور بابتش از ترنم عزیز تشکر کنم ، شاید نه افشین یداللهی و نه ترنم هیچ کدوم ندونن چه حس عمیقی و مثبتی با این شعر به من منتقل کردن انقدر عمیق که مثل بعضی وقتا یه حس عجیب سراغم اومد و مجبورم کرد نمیدونم اسمش چیه ، شاید جواب ، شاید ..... ، من اسمش را میزارم یه بازخورد از روح خودم براش بنویسم  

هیچ وقت عادت ندارم اون دسته از نوشته هام که یکم نظم داره را منتشر کنم یا حتی نگه دارم ، فقط یکم خودم با حسش خالی میشم و بعد برای همیشه پاکش میکنم ، اینبار نمیدونم چرا دلم میخاد این قانون خودم را بشکنم ، میدونم نه شعره و نه حتی ارزش انشایی یا هنری داره اما این فقط یک بازخورد از روح منه ، نه بیشتر نه کمتر 

 

ولی قبل از اون اصل شعر را کامل میزارم  

 

تو از کدام گم شدن حوالی من آمدی
همین که لب به لب شدی به خالی من آمدی

غبار عشق برلبت رسیده ای به انزوا
دمی سکوت کن غزل کمی بخواب بی صدا 

توخسته ای نگاه کن چقدر زخم خورده ای
و اتفاق بود اگر هنوز هم نمرده ای

نشسته ام کنار تو نترس خوب میشوی
دوباره ماه قصه ها پس از غروب میشوی 

به خود که آمدی بگو بگو تمام درد را
بخوان که میشناسم این صدای دوره گرد را

من از مسیر دیگری به حس تو رسیده ام
هزار و یک شب تو را هزار بار دیده ام 

کسی تو را ندیده در سوال چشمهای تو
نگو که اشک میشود وبال اشکهای تو

نترس عمر سادگی به انتها نمیرسد
همیشه راه گم شدن به ناکجا نمیرسد
 


 

من از پس شکست خود حوالی تو آمدم
دمی که جان به لب بدم به خالی تو آمدم 

حسرت عشق بر لبم ، رسیده ام به ناکجا
پر از سکوت شب شکن ، خواب زده و بی صدا 

هزار سال خستگی کوه شده درون جان
زخمی زخمهای این عجوز زندگی نشان 

براستی نمردنم یک اتفاق و راز بود
هنوز تشنه ماندنم معجزه خدای بود 

نشسته ای کنار من چشم به چشم و منتظر
منتظری که شب شود ماه شوم به آسمان

چه انتظار تیره ای ، به انتظار شب شدن
عجیب درد کهنه ای ، دیده فقط به شب شدن

تو گرچه در سیاهی ام به فکر ماه قصه ای
هنوز من در این میان به یک شهاب رازیم

به خود که آمدم دگر ، شنیدنت توان نبود
صدای دوره گرد من قصه قبل خواب بود

تو از مسیر دیگری به حس من رسیدای
مسیر تو به حس من هزار سال راه بود

قبول حرف خوب تو مرگ کجا و من کجا
شراب ناب و خوش کجا ، گلوی خشک من کجا 

همیشه راه گم شدن به ناکجا نمیرسد
دریغ گاه راه هم به مقصدش نمیرسد 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
جوادشیردل شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:57 ق.ظ

خوشحال از حال خوشت .

ترنم شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 ب.ظ

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود
اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود
اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود
این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود

رز چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:29 ب.ظ http://noshin14.blogfa.com/

خوشحال میشم سری بهم بزنی
انگار خیلی وقته که نیومدی
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد