جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

هی پسر کجایی

میگم هنوز بلدی بخندی

هنوز بلدی با غذا خوردن حال کنی

هنوز میتونی با دیدن دوتا ادم خوشبخت دو روز شارژ باشی

بازم میتونی مثبت فکر کنی

میخام بدونم میتونی وقتی البوم جدید قمیشی میاد با کلی احساس گوش کنی

میتونی روز اول نصف البوم را از بر بشی بدون اینکه بخای

قمیشی 84 را گوش کردی ؟؟؟

مضمون شعراش یادته؟

نکنه دوباره زیاد پیشونیت را فشار میدی؟

نکنه خوابت میاد

یا دوباره عشق سرعت تو اون جاده نیمه تمام مرطوب را داری

خوب ؛ خوب باشه فهمیدم نمیخاد بگی ؛ حالا چرا نیشت را باز میکنی این خنده داره؟

ای موزمار بد نیشخند میزنی

باشه من احمقم اما با خاموشی جوابمو نده

فقط حرف بزن!!!!

انگار هوا خرابه نه؟

دوباره پریدی به جون این و اون

دوباره خرابی ؟

دوباره دلت شور میزنی

انقدر چشمات را نبند!!!

دوباره خودتو مقصر میدونی نه؟

میدونم ؛ تابلو...

باشه انقدر اون کله خر را تکون نده

چی بگم هر چی بگم یاسین تو گوش خر خوندنه

فقط بهت بگم که امروز را بی خیال

میدونی که فردا چه خبره

وای میدونی امشب چه خبره

 

 

همش کلنجار ؛ همش استرس ؛ همش خود درگیری ؛ این دکتره هم که از تایلند بر نمیگرده ؛ هیچی هم که عوض نمیشنه ؛ نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت ؛ ولی ناراحتم ؛ چقدر همه چیز تکراریه ؛ باور کنین ضریب اگاهیم اومده رو صفر ؛ تو همه موارد تمرکزم کمه ؛ وقت رانندگی که دیگه هیچ تعطیل تعطیلم ؛ کار هم که هیچ کامل بی خیالم هر چه بادباد...

بگذریم فردا را بگو ؛ امشب را بگو با اون شلوغی دل ازار و روان پریش ؛ میبینی تو رو خدا این روز که باید دلا خوش باشه بعضیا از شدت تحقیر و گریه و ترس نفسشون با هق هق گریه شون قاطی میشه ؛ خدا کنه امسال دیگه اینطوری نشه ؛ کاش امشب مشروب اهل شرب مستی نیاره ؛ کاش امشب ادما دلاشون مست بشه ؛ دلم کوه میخاد ؛ دلم خلوت میخاد ؛ وای دلم میخاد نوک قله بشینم پشت به افتاب ؛ کفشام را در بیارم و بدون استرس اینکه حالا یکی میاد داد بزنم ؛ داد بزنم ؛ داد بزنم .....

وای چشماتو ببند و تصورش را بکن اون بالا ؛ نسیم ؛ خنکی هوا که پاهاتو قلقلک میده ؛ افتاب که داره میره پایین ؛ نگران تاریک شدن هوا نباش ؛ خیاله دیگه مالیات که نداره ؛ حالا سینه ات را پر کن ؛ اره بیشتر بیشر ؛ اهان حالا وقتشه خالیش کن ؛ بلند؛ بلند تر ؛ بلند تر افرین داد بزن ، طوری نیست چشمات را ببند ؛ گریه ؟؟؟؟؟

نه طوری نیست ؛ اصلا طوری نیست

گریه کن ؛ گریه قشنگه

گریه سهم دل تنگه ...

باشه دیگه نمیگم

تو خودت باش

چه حالی میده مگه نه؟

بگذریم اینم یه شعر برای حال هوای این روزا که نمیدونم از کجا پیداش کردم:

 

بیاین دعا کنیم بیاد

بیاد سفیدی بپاشه

رو سقف و بوم خونه مون

رنگ طراوت بزنه

به قلبای شکستمون

بیاین دعا کنیم بیاد

تا دلامون ابی بشه

یکم سبک بشیم همه

یه ریزه تر بشیم همه

خدا کنه که اون باید

خدا کنه راست باشه

خدا کنه که زود بیاد

با بودنش با دیدنش

منطق را شرمنده کنه

خدا که ارزوش فقط یه رویا نباشه

یه روز بشه که ادما ببیننش ؛ ببوسنش

توی بغل بگیرنش

اگه بیاد دنیای ما بهشت میشه

اونایی که منتظرش یه عمر نشستن همیشه

سینه سپر میکنن و میگن اومد دیدین اومد

بغض گلوشون میشکنه

کاشکی بیاد که ادما یه دل سیر گریه کنن

یه دنیا بی مرادی را

یه دنیا بی نصیبی را

یه دنیا دل شکستگی

یه عمر کمر شکستگی

یه عمر سیاهی کبود

این همه درد خستگی

با اشکشون جارو کنن

کاشکی بیاد که رسم عاشق کشی دیگه بشکنه

یه عاشقی پیدا بشه که جاش کنار عشقشه

خدا کنه وقتی میاد

یه عاشقی داشته باشه

نیاد یه روزی ببینه

هرکسی سنگ تو مشته

یه وقت نیاد و ادما

به جای گل روی سرش

خاک عداوت بپاشن

حرمت هر چی خوبیه

با زشتیاشون بشکنن

خدا کنه وقتی اومد دلای ما تاقتشو داشته باشن

سیاهی دلای ما لایق نور اون باشن

خدا کنه تو سینه مون همیشه جای اون باشه

نرسه روزی ببینیم ما هم شدیم مثل همه

خدا کنه که دیر نیاد

حسرت به این دل نمونه

فقط دعا کنیم بیاد

که دیگه وقت وقتشه

از رضایت نیست

سکوتم که هیچ قهقه و خنده و گریه و .... هیچکدوم از رضایت نیست .
بازم میون شک تردید اومدم دارم مینویسم و تو ذهنم این سوال تکرار میشه که اینبا این نوشته را پست میکنم یا نه ، مات و مبهوت میون این هم سوال که یه چیزی داره تو وجودم میپرسه و داد میزنه نشستم رو صندلی و پر اشتباه تایپ میکنم از این حالت میشه فهمید که خیلی حالت نرمالی ندارم .
اما ،‌ اما نمیدونم که این خصلت اخلاقی من که نمیتونم حرفم را و ناراحتیم را منتقل کنم ناشی از ویژگی شخصیتیه یا ناشی از IQ نداشته !!! به هر حال عیب از جا که باشه مهم اینه که علاوه بر تمام دردسر های که برا خودم ایجاد میکنه باعث ناراحتی خیلی از اطرافیانم هم شده ، خصوصا اونایی که زیاد بهم نزدیک باشن .
من تو یه هزار تویی گم شدم که راه نجاتی براش پیدا نمیکنم الان بیشتر از یک ماهه که تمام زندگیم بهم ریخته ، حس میکنم رو هیچ چیز کنترل ندارم حتی رو حرف زدنم ، انقدر کار عقب افتاده دارم که برای یه عمر سرگرمی کافیه ، این وسط فشار کاری و مخصوصا فشار روحی که از هر طرف داره به من وارد میشه دیگه شده مزید علت که بیشتر تو لاک خودم فرو برم و به هیچ چیز فکر نکنم وخیلی بدون برنامه و منفعل رفتار میکنم .

این زمونه نا مهربون هم که میون میون جا این همه مسئولیت اخلاقی و غیر اخلاقی به عهده من گذاشته که بیشتر از همه چیز داره شاه رگ حیات را تحت فشار میزاره.

من ذاتا ادمی هستم که از خیلی مسائل به این راحتی رد نمیشم ، اگه به جا یه سوء تفاهمی ناراحتی پیش میومد تا حل نشه و دقیقا همه چیز را موشکافانه بررسی نکنم رد نمیشم ولی الان انقدر تهمت و حرف و حدیث و متلک و ........ پشت سر و روبروم حتی از عزیزام هست که برای مرور کردنش هم یه عمر با یه ادم سالم کمه چه برسه به من به هر حال دیگه فقط میشنوم و خیلی وقتا نه اعتراضی نه جوابی و قبول میکنم ...

اینم یه نوعشه دیگه ، فقط امیدوارم تا این دوتا شوید مو به سرم مونده این برزخ تمام بشه ، و یکم ارامش پیدا کنم.
این وسط میمونه همه ادمایی که برام مهمن !! اونایی که خیلی وقته شرمنده تحملشون و مهربونیشونم ، اونایی هم که مهم نیستن که به درک فعلا وقت فکر کردن به اونا را ندارم .
دیگه بسه خسته شدم از این وبلاگ هم دیگه حالم به هم میخوره