جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

رسم عاشقی

میگن ادما مثل کتاب میمونن که تا وقتی خونده نشن برای بقیه جالبن. میگن وقتی خونده شدی میرن سراغ یه کتاب دیگه ، میگن مواظب باش خودتو یه دفعه نشون ندی تا زود تمام نشی ، تا تنها نمونی
میگن صادقانه عشق ورزیدن ضمانت تنها نماندن نیست....

اره راست میگن ، ولی من این نگاه را دوست ندارم عشق و عاشقی که کاسبی نیست ، خدا کنه عاشقی قسمت ادم بشه و صادقانه عشق ورزی کنه ، خدا کنه ادم کتاب زندگیشو برای کسی که دوست داره صادقانه و خالصانه باز کنه ، خدا کنه ادما خودشونو اونجوری که هستن نشون بدن تا بهم فرصت درست تصمیم گرفتن بدن...
چی بهتر از اینکه ادم بدونه به کی و چی باید عشق ورزی کنه ؟ چقدر مهمه که اخر عاشقی چیه ؟ خداییش چقدر مهمه؟
 اگه راست باشه که میگن عشق واقعی هیچ وقت به وصال نمیرسه که خدا کنه هیچکس به هیچکس نرسه....
ولی دنیا قشنگی دستای پیر مرد و پیر زنی که دست تو دست هم پیاده روی میکنن را کم داره ، بزار مردم به پیری و معرکه گیریشون بخندن ، بزار یه پیرزن چادرشو بگیره جلوی دهنشو همینطور که میخنده بگه "وای خاک به سرم اخر زمونه..."

مگه ادم از ترس تنها موندن عاشق میشه ، مگه بده بستونه ، مگه قراره یه نفرو تشنه نگه داریم که یه عمری به پامون بشینه ؟؟؟؟
نه به خدا اینجوری نیست یادمون باشه اگه عاشق میشیم منت عشقمون را سر معشوقمون نزاریم ، منتی نیست ، اگه عاشق میشیم فقط برای اینه که خودمون به دوست داشتن احتیاج داریم ، خودمون نیاز داریم کسی را دوست داشته باشیم و بهش عشق ورزی کنیم
فقط خدا کنه عشقمون را هدر ندیم و خدا کنه کسی که عشقمون را به پاش می ریزیم قدرش را بدونه و نزاره یه قطره اش حروم بشه

همه این حرفا را زدم اما حیف که تا وقتی چیزی را داریم قدرشون نمیدونیم ، حیف اگه دنیا شانسی یا تصادفی الماس کوه نور را کف دستمون بزاره مثل یه تیکه سنگ میندازیمش دور و میریم میگردیم دنبال یه یه شیشه بدلی ، حیف که تمام عمرمون دنبال یه چیزی میدویم و هر شب با خیالش می خوابیم و وقتی بهش میرسیم باورش نمیکنیم یا ازش میترسیم ، حیف که مرغ همسایه غازه

به نظرم ادما دو دسته ان ، بعضی ها واقعا یه نفر را از صمیم قلب دوست دارن ، هرچی ازش سردی ، بی معرفتی ، کم لطفی و ... ببینن باز دوستش دارن و می بخشنش .گروه دوم اونایی هستن  که گروه اول دوستشون دارن ، وقتی به خودشون نگاه میکنن واقعا کم میارن اونا هم گروه اول را دوست دارن اما نه به خاطر خودشون و نه مثل اونا ، فقط به این دلیل که گروه اولی ها انقدر خودشونو به پای اونا ریختن که هیچ جوری نمیشه دوستشون نداشت ، هیچ بهانه ای نمیتونن بیارن که از گروه اولیا دلخور و شاکی باشن

اینم یه افسوس بزرگه که قانون روزگار میگه این دوتا ادم باید کنار هم باشن ، شاید سرنوشت اونا را کنار هم میزاره تا از همدیگه عاشقی یاد بگیرن شایدم من اشتباه میکنم، ولی اگه دنیا بین این دو تو گروه تقسیم شده باشه من بازم دلم میخاد جزو گروه اول باشم
حیف که دنیا برای دو تا ادمی که واقعا همدیگه را دوست دارن خیلی کوچیکه ، اخه دوتا ادم نمیتونن تو دنیای به این کوچیکی باهمدیگه مسابقه دوست داشتن و عاشقی بزارن

بدم میاد

سلام

امروز انقدر عصبی هستم که حال نوشتن اینجا را ندارم اما مجبورم کردید
به خدا از اینکه اینجا اونایی که میشناسنم بی نام و نشون پیام بدن بدم میاد ، من نه عقده پیام و نظر گرفتن دارم و نه برای کسی می نویسم ، نه راه میافتم همینطور به این و اون ادرس میدم که بهم سر بزنن 
اونایی که میان اینجا و به من سر میزنن فقط لطف می کنن وگرنه همه میدونن اینجا چیزی برای خوندن نداره ولی اگه کسی سراغم را میگیره دوست دارم بدونم کی در خونم را زده نه برای اینکه بخوام جبران یا تشکر کنم فقط برای اینکه دوست دارم بدونم....

هر کی اسم ننویسه پاکش میکنم

امروز یه متن قشنگ تو نظرات دیدم که دیروز فرستاده شده بود ، میدونم کی فرستادتش ، از اول هم عادت داشت چراغ خاموش یا با نام جعلی پیام بده ، با این که از این کار بدم میاد اما از بابت نوشته ات ممنون ، امیدوارم دلیل این رفتارم را فهمیده باشه ولی دوست ندارم چراغ خاموش بیای میدونی که از هر چیز یواشکی بدم میاد
در ضمن تابلو بود که ۵ نظر اخر همه توسط یه نفر فرستاده شده ، ولی اشکال نداره شاید اینجوری راحت تر باشه
انقدر از این نوشته خوشم اومد که گذاشتم اینجا تا همه ازش لذت ببرن

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.

چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

****
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگه‌دارد.


****

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند
چون این کارِ ساده‌ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند
و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی.
****

و امیدوام اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یاب
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.

****
امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!

****
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید

دلتنگی

من باید عاشق و طرفدار قمیشی باشم ، باور نمیکنین ، باور کنین
تازه اسم مستعار جزیره را برای خودم انتخاب کرده بودم که جزیره را خوند و  همینطور که اومدم جلو با تمام اهنگ هاش حال کردم ، روزای تنهایی ، روزای اضطراب ، وقتی رضا مرد وای خدا همیشه این مرد کنارم بود و من از تمام شعراش لذت بردم ....
امسال که بی شک بدترین سال من بود و ضد حال خوردن هام از نیم ساعت بعد از سال تحویل شروع شد هم بهترین عیدیم را از همین پیر مرد کچل و اخمو گرفتم
میدونم که هیچ وقت نمیفهمی چه حالی به من دادی اما ازت ممنونم این بار هم شعرت عین حرف دل من بود ، کلمه به کلمه شعرت را لمس میکنم چون کاملا حرف دل منه
مرسی پیر مرد

واسه پر کشیدن من ، خواستی اسمون نباشی
حالا پرپر میزنم تا ، همیشه اسوده باشی
دیگه نه غروب پاییز ، رو تن لخت خیابون
نه به یاد تو نشستن ، زیر قطره های بارون
واسه من فرقی نداره ، وقتی اخرش همینه
وقتی دلتنگی این خاک ، تو لحظه هام میشینه

تو میری شاید که فردا ، رنگ بهتری بیاره
ابر دلگیر گذشته ، اخرش یه روز بباره
ولی میمونم اینجا ، با دلی که دیگه تنگه
میدونم هر جا که باشم ، اسمون همین یه رنگه

این روز ها همه تپش نگاه میکنن ، شما چطور

واسه پر کشیدن من ، خواستی اسمون نباشی
حالا پرپر میزنم تا ، همیشه اسوده باشی
دیگه نه غروب پاییز ، رو تن لخت خیابون
نه به یاد تو نشستن ، زیر قطره های بارون
واسه من فرقی نداره ، وقتی اخرش همینه
وقتی دلتنگی این خاک ، تو لحظه هام میشینه

تو میری شاید که فردا ، رنگ بهتری بیاره
ابر دلگیر گذشته ، اخرش یه روز بباره
ولی میمونم اینجا ، با دلی که دیگه تنگه
میدونم هر جا که باشم ، اسمون همین یه رنگه

راستی تبلیغ تپش را حال کردین ؟ این اولین پیام بازرگانی وبلاگ منه !!!‌ بهر حال دم تپش گرم به من که حال اساسی داد منم عوضش براش تبلیغ کردیم میدونین که تبلیغ تو وبلاگ من چقدر تاثیر گذاره ، به هر حال همتون تپش نگاه کنین

مادر بزرگ

همیشه گقتم هنوز هم میگم وقتی نوبت بد بیاری و ضد حال باشه همه اتفاقای بد با هم به ادم حمله میکنن ، حداقل برای من اینطوری بودی وقتی رگ بد بیاری و بد شانسی بگیره همه چیز با هم سر ادم خراب میشه ولی خوبیش اینه که یه دفعه در عرض چند روز یه همه مشکلات تمام میشه و زندگی به سیکل عادی اما تکراری خودش بر میگرده
دیشب مادر بزرگم فوت کرد ولی من یکی دو ساعته که خبر دار شدم ، مادر بزرگ مادر بابام بود ، یه پیر زن اروم و کم حرف که فکر کنم نزدیکای 80 سالی سن داشت ، ما یعنی من و خواهرام زیاد خاطره ای ازش نداریم چون اولا که خیلی باهاشون رفت و امد نداشتیم و از اون گذشته انقدر کم حرف و اروم بود که حتی نمیتونست محبتش را نشون بده ، از طرفی یه پس زمینه اختلافات کهنه و قدیمی هم همیشه مارا ازش دور تر میکرد ، از بچگی همیشه اونو با بی بی خدا بیامرز مقایسه میکردم اون پیز زنی که هر چند خیلی ساده و فقیرانه اما همیشه محبتش را تمام وجود نشون میداد و تمام نوه هاش را عاشق خودش کرده بود ، گذشته از حالت شکی که این چند وقته باهاش درگیرم کلا چیز زیادی از مادر بزرگ یادم نیست اما هر وقت بهش فکر میکنم یاد تنها عیدیی که ازش گرفتم میافتم ، یه کمر بند خوشگل و بچگونه که روی سگکش عکس پینوکیو بود ، دیگه یادم نمیاد از اون خدا بیامرز هدیه ای گرفته باشم عالم بچگی هم دنیای داره برای خودش و چه چیزایی را تو ذهن ادم ثبت میکنه.....
کلا خانواده پدری خیلی اهل ابراز احساسات حداقل به ما نبودن و نمیدونم چرا هیچ وقت حس نکردم که واقعا دوستم دارن....
بگذریم ، خدا بیامرزتش ، این اواخر زیاد سختی کشید و من طبق یه اعتقاد ساده اما قوی فکر میکنم خدا این اواخر یکم سختی بهش داد تا اگه گناهی داره ببخشتش و بعد ببرتش جایی که باید بره
دیشب تا صبح خواب های درهم برهم میدیدم و جالب تر این که تو یکی از این خواب های مسخره مادر بزرگ هم بود ، اما خوب اصلا فکر نمی کردم که بنده خدا فوت کنه
به هر حال خدا بیامرزتش و روحش را شاد کنه

قالب قدیمی

سلام

بازم اومدم این سومین پست امروز منه !!
این قالبی که میبینین اولین قالبیه که اون زمانها برای وبلاگم ساختم ، البته اون زمانها این ستون سمت راست را نداشت ، با دیدنش کلی از خاطراتم زنده شد یاد اون روزها بخیر....

دیگه نمیخام پر چونگی کنم فقط میخواستم معرفی کنم بای

همین حالا یه پست دادم اما هنوز خالی نشدم

دلم برای ماشینم تنگ شده ، خیلی ، خیلی دلم میخاد امروز که از سر کار میرم خونه مثل همیشه بلند سلامکنم ، کیفم را بزارم تو اتاقم و یه راست برم تو اشپزخونه و همینطور که حال مادرم را میپرسم تنگ اب را سر بکشم و بپرسم چه خبر؟؟؟؟

یه گپی با مادرم بزنم و بعد یه بهانه بیارم بپرم تو اتاقم سوئیچ ماشین را بردارم و بزنم به چاک....
تو این اوضاع و احوال افتضاح روحی که دارم بهترین چیزی که میتونست ارومم کنه بنزین حروم کردن و گوش کردن تمام سی دی های تکراری ماشینم بود اما نمیدونم چرا هیچ کس با ما نمیسازه..
حالا هم که تقریبا پول ماشین جور شده مجبورم صبر کنم و به احتمال زیاد ماشین بی ماشین ، نمیدونم .....

ای بابا اینجا هم نمیشه حرف زد

حرف هایی هست که نه میشه فریاد زد ،‌ نه میشه به کسی گفت و نه حتی میشه نوشت این یعنی درد ...