سلام
خوبین ؟خوشین ؟سلامتین؟
راستش بدک نیستم ، از خوشحالی و ذوق ادمایی که برام مهم هستم به این نتیجه رسیدم که منم باید خوشحال و ذوق زده باشم ، برا همین سعی میکنم که خوبتر باشم ، تو همه اونایی که برام مهم هستن دو نفر هستن که کنار این شادیها یکم دلشون گرفته ، یه خورده اسمون قلبشون ابری و مه گرفته شده ، دلیلش را هم میدونم و بهشون حق میدم ، میدونین ادم همین طور که تو مرحله های زندگی و از لابلای هزار توی سرنوشت رد میشه هر وقت وارد یه مرحله جدید میشه یکم ترس ورش میداره ، یکم دلش برای مراحل قبلی تنگ میشه ، وقتی به سن و سال من میرسه ، مخصوصا اگه مثل من زندگی کنه دلش میسوزه ، بخاطر گذشته ای که خیلی کم رنگه ، به خاطر خاطره هایی که نداره به خاطر خیلی چیزا ، وقتی سریع و با عجله تو یه جاده رد بشی همین طور که جلو میری دلت میسوزه که چقدر چیز پشت سرت جا گذاشتی ، چه لذتهایی که نبردی و چیزا که ندیدی ، اخه مسیر زندگی خودش سریع و بی وقفه هست ، دیگه وای به حال وقتی که به خاطر شرایط خاص مجبور باشی چند پله یکی بالا بری ، منظورم از بالا رفتن صرفا پیشرفت نیست ، این یه راهیه که باید توش حرکت کنی بعضی وقتا هم با عجله ، فقط برا اینکه زنده بمونی ، برای اینکه اگه بخوای یواش بری بازنده که هیچ مردی !!!! وای به حال وقتی باز جریان زندگی بیشتر از و سریعتر هلت بده ، امان از وقتی که سرنوشت بخاد قدرتشه به رخت بکشه و تو را به عمق موج ببره .........
بگذریم این دو نفری که یکم دل تنگن حق دارن ، اما خوب میشن ، یعنی امید وارم که خوب بشن و همه چیز ختم به خیر بشه ، برا خودم دعا میکنم که بتونم خوب و درست تصمیم بگیرم چون یه جوری شدم محور تغییراتی که روی زندگی خیلی ها تاثیر میزاره و این خیلی منو میترسونه ..
دست اخر بگم که من به تغییر عادت دارم به این زندگی پر فراز و نشیب به خیلی چیزای دیگه ، میتونم حلش کنم ، پس نگران نباش ، باشه؟؟؟؟ اما به یه چیز عادت ندارم به اینکه دل کسی را بشکنم یا با احساساتش و آینده اش بازی کنم به نامردی و دو دره بازی عادت ندارم ، میخام نگران نباشم ، باشه؟؟؟؟