جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

حرف امشب

سلام
روزی که حالا دیگه تموم شد و گذشت به دوشنبه سخت خفه کننده بود که یکمی از بقیه روزا سخت تر گذشت ، سخت تر از این جهت که اولا امروز یه امتحان داشتم اونم چه درسی (سیستم عامل) راستشو بخواین این درس را دوست دارم ، و امیدوار بودم که نمره خوبی بگیرم اما خوب نتونستم کامل بخونم و استاد نامرد هم سنگ تمام گذاشت خلاصه زیاد سر حال نیستم بعدش هم چند وقتی که رابطه ام با یکی از دوستام داره کم رنگ تر میشه ، کم رنگ که نه یکم داره به هم میخوره فکر میکنم که خودم هم مقصرم اما خوب میشه این دوستم ادم با گذشتیه و بی حوصله گی های منو تحمل میکنه ...

تازگی دلم میخاد یکم حرفای بدرد بخور تر بزنم ، دلم میخاد زندگی را  از دید خودم تعریف کنم و بدونم که چقدر شبیه بقیه ادما هستم یا چقدر با بقیه مردم فرق دارم .  

اره اینم از این فعلا بای بای

بازم سلام

بازم سلام

سلامی از پشت خستگی های درس خوندن و پایان ترم ، از پشت خستگی های موندن پشت سد یه مشت درس نفرت اور

سلام  به روی ماه تمام کسایی که وقتشونو برای خودن خستگی ها و حرفای پخش و پلای من میزارن ، مخصوصا کسایی که میان و پیام هم میدن ، شرمنده میکنین، ممنون.

مهران گفته که زیاد احساساتیم ، خوب راست میگه اما چاره چیه . میگه برم تو مایه های دیگه اما من از مایه های دیگه خیری ندیدم از این مایه هم خیری ندیدم اینکه همچین یکم میرنم جاده خاکی به خاطره حال هوامه که ابری و مه گرفتس وگرنه حال حوصله رومانس و رمانتیکیسم و اینا را ندارم ، به قول خودم پول کجاس ، هر چند که از پولم خبری نیست

دوست عزیز و ناشناس دیگه که کاش حداقل یه اسم مستعار انتخاب میکرد جدا شرمنده کردن نظرت لطفتونه اینقدرا هم لایق تعریف نیستم ، یعنی من اصلا نوشتن بلد نیستم فقط تازگی یاد گرفتم که نترسم حرفای دلم را بزنم و یکم رو راست تر باشم ( به قول یه بنده خدا فقط مینویسم قشنگ و زشت بودنش هدف نیست وسوسه فقط نوشتنه و خالی شدن )
 در کل بازم از لطف همه ممنونم

امشب قصد نوشتن مطلب خاصی ندارم چون حسش نیست فقط میخاستم حاضری بزنم و تشکر کنم

راستی جدا علی را دعا کنید که این ترم یکم درساشو پاس کنه ، اینطوری یکمی از اون روحیه و اعتماد به نفسی که خیلی وقته دلم براش تنگ شده را بدست میارم توکل بر خدا

وای یادم رفت بگم که باید یه من تبریک بگین !!!!
ها اگه گفتی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچی به اطلاع همه برسونم که بنده بابا شدم :D (یعنی راستش را بخواین بیشتر مامان شدم اما حالا به رو خودتون نیارین) خیلی هم مواظب بودم که بچه دار نشما اما خوب شد دیگه ، از دستم در رفت
چند روز پیش رفتم پیش یه اقای دکتر سونوگرافی که گفت  دوقلو حاملم ( به سلامتی‌ ) بعدش که رفتم پیش دکتر خودم گفتن که اره باید زیاد راه برم و شام نخورم تا زایمانم طبیعی باشه اما نظرش این بود که بهتره سزارین بشم
باور کنین راست میگم ، سنگ دارم اونم دوتا یکی نزدیک مثانه به طول ۸ میلی متر و قطر تقریبا ۴ میلی متر یکی دیگه هم به قطر ۳ میلیمتر هنوز تو کلیه چپمه
بهله اینطوره که بنده وسط این همه امتحان و گرفتاری باید فکر سلامت قدم نو رسیده باشم و اینا. حالا از همه بدتر  اینه که مادر محترم که منو اسیر و زمینگیر منزل دیده مجبورم میکنه که روزی ۸۰۰ لیتر مایعات بخورم و تصفیه کنم :D:D:D
از اونا بدتر این دواهای گیاهیه که بهتره نگم ، ۶ لیوان در روز یکی قبل ویکی بعد از هر وعده غذا
فقط خدا کنه با اینا زایمان کنم وگرنه کار به سزارین و سنگ شکن و لودر و بیل و کلنگ میکشه  و این از پیتزا خوردن هم بدتره حتی از ماهواره هم بدتره:D:D:D:D


خوب دیگه التماس دعا وخیر پیش

کاش راهی برای رفتن و نجات از این مرداب بود ، کاش دیرتر به هم عادت میکردیم ، کاش زودتر ادمها را میشناختیم ، کاش برای دلتنگی هایمان قهرمان نمیساختیم و کاش زندگی جور دیگری بود
من از بطن یک درد یک حادثه و شاید یک دلتنگی ساده مینویسم ، برای دلتنگی هایم و برای امیدهای فراموش شده ام مینویسم ، امشب بسیار خسته تر از هر شب مینویسم من از نبردی دیگر مغلوب بر میگردم به استقبال شکست من نیایید که سوغات این سفر دلتنگی های تازه تری است .
راستی امروز سوم خرداد بود روزی شیرین روزی تلخ ، روز مثل روزهای دیگر ، فراموش شده در لابلای برگ برگ نم گرفته تاریخ ،
امروز شهر من ازاد شد ،‌ امروز شهر ها که هیچ دنیایها ازاد شد ،‌ دیگر خرمشهر خاطرهای کم رنگ لابلای گذشته خسته کننده من است 

(این نوشته ها را با سه روز تاخیر میگذارم اینجا)