جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

پریشانم
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی
خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

می‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت

خداوندا تو مسئولی

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!

نظرات 3 + ارسال نظر
شاه شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 ق.ظ http://www.chashm.blogsky.com

شعر نوی خیلی قشنگی بود
شعرهایی که احساسات رو به قشنگی بیان می کنند همیشه زیبان.
ازت ممنونم.

ترنم شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ق.ظ

من آمده‌ام تا به مرگ بگویم
که تو دشمن دانای من هستی
و من اوج زندگی را در تو خواهم دید؛ نه در حجره‌های عافیت
حسرتا!...
ای کاش می‌توانستم
به همان زبان سهل و صمیمانه‌ای سخن بگویم
که در کوچه‌های بازی کودکی‌ام نم‌نمک آب شد
و روی سایه‌های بلوغ چکید
و من بعدها چقدر به یاد بی‌گناهی آن سال‌ها گریستم

جوادشیردل دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:35 ق.ظ http://javadshirdel.blogfa.com/

):

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد