جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

سلام
امشب دیگر میخواهم از زمانه و از این و ان از تنگی و خستگی و شکست های دلم از من و تو م ما و ایشان از هیج چیز گلایه نکنم
امشب دیگر از امید های سرد دروغین و ارزوهای دراز و تلاش های بی ثمر حرفی ندارم
راستش را بخواهی امشب حرفی برای گفتن ندارم اما حس نوشتن درام شاید حس شنیده شدن دارم دریغ از حرفهای ناگفته ای که گاه بیگانه میابمشان .
دوست دارم که امشب شب دیگری باشد ، شبی بی نفرت ، شبی بی حسرت ، و شبی خوشبخت ، دور از گله ، دور از ارزو و حتی دور از خیال

میخاهم بنویسم اما اگر امید و ارزو و حسرت و دلتنگی را از من بگیرند برای گفتن و یاوه بافتن سوژه ای دیگر سراغ ندارم .بگذریم یادم امد که گه گاه میهمانی نا اشنا پا بر خاک جزیره ارزوی من میگذارد که نمیشناسمش امارهای دنیای دیجیتال زده من میگوید که میهمان عزیز جزیره از هنگ کنگ است اما کاش که معمای قصه مان را میشناختیم

چقدر خسته ام برای نوشتن و چقدر دلتنگم از حرفی که برای گفتن ندارم
من دیگر از قصه بودن در ارزوی این و ان ، از صف شکن بودن سکوت تو از همه چیز خسته ام
"ای دریغ از پای بی پاپوش من
درد بسیار و لب خاموش من"
کاش راه بلدی بود تا راه خانه بازیگردان این بازی تکراری را نشانم دهد ، هرچند مرا در خانه او راهی نیست اما شاید او به صدای ناله من رحمی میکرد و مرا از نقش شوم دلقک رها میکرد . دیگر از بازیچه بودن در دست این و ان ، از ارزو بودن ، از ارزوی های بچه گانه بودن خسته ام از پیمان شکنی ها از دروغ ها از انها که نشناخته گمان دارند معمای دو دوتا ، چهار تا را حل کرده اند خسته ام ، از معما بودن و معما ساختن و معما های حل نشده ام خسته ام، از زخم زبانهایت خسته ام ، گاهی میفهمم که چرا .....
گمان میکنم که ابستن تغییری بزرگم ، یک دگردیسی عقب افتاده یک گام در جهتی که نمیدانم ، من در استانه یک تصمیم بزرگم تصمیمی بین تنهاتر شدن یا خود خواه شدن بین انصاف و بی انصاف بین درست و غلط تصمیمی برای چگونه ماندن در خاطرت و هزار افسوس که این گذری است از رهگذار عمرم .

بودن با نبودن مساله این نیست ،‌ وسوسه این است
وسوسه فرار از تنهایی ، وسوسه خود زنی ، وسوسه بی خیالی ، وسوسه امروز
و بودن یا نبودن مساله این است
مساله دلشوره های من ، مساله دیگری ، مساله حق من ،‌ مساله ارزوی تو

بودن یا نبودن وسوسه این نیست ، مساله این نیست ، دغدغه  این است.

برنده یا بازنده ؟؟؟؟؟

سلام به همه یه مطلب با حال دیدم از سایت پارس پلانت که حیفم اومد برای کسی نگم برای همین اول از همه برا همه دوستام فرستادم بعدش هم میزارمش اینجا که بقیه (!!!!) هم بخونن
موفق باشین

همه ی ما دوست داریم که برنده باشیم و نه بازنده . ولی آیا میل به برنده بودن به تنهایی کافی است؟ با این که زندگی همواره توام با پیکار نیست، اما شاید بتوان آن را به صحنه ی بازی پیچیده ای تشبیه نمود ، که پیروزی در آن ، رمز و رازی دارد. سیدنی . جی . هریس نویسنده ای سرشناس و واقع گراست که رموز برنده شدن را در میدان زندگی می شناسد و برای مودفقیت در آن ، راه هایی ساده پیشنهاد میکند. اگر برنده بودن را به عنوان هدف زندگی خود انتخاب کرده اید، این مطلب راهنمای خوبی برای شما خواهد بود

اولین هدف گیری ¤¤

.برنده متعهد میشود
.بازنده وعده میدهد

.وقتی برنده ای مرتکب اشتباه میشود، میگوید: اشتباه کردم
.وقتی بازنده ای مرتکب اشتباه میشود، میگوید: تقصیر من نبود

.برنده بیش از بازنده کار انجام میدهد، و در انتها باز هم وقت دارد
.بازنده همیشه آنقدر گرفتار است که نمیتواند به کارهای ضروری به پردازد

.هراس برنده از باختن به آن اندازه نیست که بازنده باطنا" از برنده شدن دارد

.برنده به بررسی دقیق یک مشکل می پردازد
.بازنده از کنار مشکل گذشته ، و آن را حل نشده رها میکند

.برنده میگوید: بیا برای مشکل راه حلی پیدا کنیم
.بازنده میگوید: هیچ کس راه حلی را نمیداند

.برنده می داند به خاطر چه چیزی پیکار میکند و بر سر چه چیزی توافق و سازش نماید
.بازنده آن جا که نباید، سازش میکند، و به خاطر چیزی که ارزش ندارد، مبارزه میکند

.برنده با جبران اشتباهش، تاسف و پشیمانی خود را نشان میدهد
.بازنده می گوید: «متاسفم» ، اما در آینده اشتباه خود را تکرار میکند

برنده مورد تحسین واقع شدن را به دوست داشته شدن ترجیح میدهد، هر چند که هر دو حالت را مد نظر دارد
بازنده دوست داشتنی بودن را، به مورد تحسین واقع شدن ترجیح میدهد، حتی اگر بهای آن خفت و خواری باشد

.برنده گوش می دهد
.بازنده فقط منتظر رسیدن نوبت خود، برای حرف زدن است

.برنده از میانه روی و نرمش خود احساس قدرت میکند
بازنده هرگز میانه رو و معتدل نیست گاهی از موضع ضعف، و گاهی همچون ستمگران فرودست رفتار میکند

.برنده میگوید، باید راه بهتری هم وجود داشته باشد
.بازنده میگوید، تا بوده همین بوده و تا هست همین است

.برنده به افراد برتر از خود، احترام میگذارد، و سعی میکند تا از آنان چیزی بیاموزد
.بازنده از افراد برتر از خود، خشم و نفرت داشته؟ و در پی یافتن نقاط ضعف آنان است

.برنده گامهای متعادلی بر میدارد
.بازنده دو نوع سرعت دارد، یا خیلی تند و یا خیلی کند

دومین هدف گیری ¤¤

.برنده میداند که گاهی اوقات ، پیروزی به بهای بسیار گرانی بدست می آید
بازنده بسیار مشتاق برنده شدن است، در جایی که نه قادر به برنده شدن و نه حفظ آن است

برنده ارزیابی درستی از تواناییهای خود داشته، و هوشمندانه از ناتوانی های خود، آگاه است
.بازنده از توانایی ها و ناتوانی های واقعی خود بی خبراست

برنده مشکلی بزرگ را انتخاب می کند، و آن را به اجزای کوچکتر تفکیک میکند، تا حل آن آسان گردد
.بازنده مشکلات کوچک را آنچنان به هم می آمیزد، که دیگر قابل حل شدن نیستند

.برنده می داند که اگر به مردم فرصت داده شود، مهربان خواهند بود
.بازنده احساس میکند که اگر به مردم فرصت داده شود، نامهربان خواهند شد

.برنده تمرکز حواس دارد،
.بازنده پریشان حواس است

.برنده از اشتباهات خود درس میگیرد
.بازنده از ترس مرتکب شدن اشتباه، یادگرفته که اقدام به هیچ کاری نکند

برنده میکوشد تا مردم را هرگز نیازارد، مگر در مواقع نادری که این دل آزاری در راستای یک هدف بزرگ باشد
.بازنده نمیخواهد به عمد دیگران را آزار دهد، اما ناخودآگاه همیشه این کار را میکند

.برنده ثروت اندوزی را وسیله ای برای لذت بردن از زندگی می داند
بازنده مال اندوزی را هدف خود قرار میدهد،‌ بنابراین گذشته از میزان انباشت ثروت، هیچگاه نمیتواند خود را برنده محسوب کند، و هرگز برنده نمیشود

.برنده نسبت به فضای اطراف خود حساس است
.بازنده فقط نسبت به احساسات خود حساس است

سومین هدف گیری ¤¤

.بازنده شکستهای خود را ناشی از، تبعیض یا سیاست می داند
برنده ترجیح می دهد که، خود را مسئول شکست هایش بداند، و نه دیگران را ولی وقت زیادی را صرف عیب جویی نمیکند

.بازنده به قضا و قدر اعتقاد دارد
.برنده معتقد است، ما با کارهای درست و اشتباه خود، سرنوشت خویش را تعیین میکنیم

.بازنده از این که بیش از آنچه می گیرد، بدهد، احساس میکند بازنده است
.برنده در چنین موقعیتی احساس میکند که اعتبار خود را برای آینده تقویت می نماید

بازنده اگر از دیگران عقب به ماند، تندخو و خشن میشود، و اگر جلوتر از دیگران باشد، بی احتیاطی میکند
.برنده در هر شرایطی که قرار بگیرد، آرامش و تعادل خود را حفظ میکند

.بازنده از این که خود و یا دیگران به نقایص وی آگاهی یابند، هراسان است
برنده میداند که نارسایی های او جزیی از شخصیت وجودی اوست، در حالی که می کوشد تا آثار ناگوار این نقایص را به زداید، هرگز تاثیر آنها را انکار نمیکند

بازنده هنگامی که از دیگران بدرفتاری میبیند، خشم و ناخشنودی خویش را به زبان نمی آورد و زجر می کشد، و با انتقام گرفتن از خود، شرایط بدتری را پدید می آورد
برنده در چنین شرایطی آزادانه، رنجش و آزردگی خود را بیان نموده، تخلیه ی احساسی میکند، سپس مساله را به فراموشی می سپارد

بازنده به «استقلال» خود می بالد، در حالیکه به واقع در حال خونسردی است. و به کار گروهی» خود می بالد، در صورتی که در حال دنباله روی است، و اراده ای از خود ندارد
برنده میداند که کدام تصمیم ها را به طور مستقل بگیرد، و کدام یک را پس از مشورت با دیگران

بازنده نسبت به برندگان حسادت کرده، و دیگر بازندگان را حقیر میشمارد.
برنده داوری او درباره دیگران با توجه به چگونگی استفاده آنان از توانایی ها و استعدادهای خودشان است، نه بر مبنای معیارهای موفقیت مادی و دنیوی. و برای یک «پسربچه واکسی» که کارش را استادانه انجام میدهد، در مقایسه با یک فرصت طلب تمام عیار احترام بیشتری قایل است

بازنده فکر میکند که برای بازنده شدن و برنده شدن قوانینی وجود دارد،
برنده می داند که هر قاعده ای در هر کتابی را، می توان نادیده انگاشت ، جز یکی، «همانی که هستی و میخواستی ، باش» ، تنها برگ برنده ، در دنیا همین است

بازنده به کسانی که از خودش قوی ترند، تکیه میکند، و عقده های خود را بر سر افراد ضعیفتر از خویش خالی میکند
برنده روی پای خود می ایستد و از اینکه دیگران، به وی تکیه کنند، احساس تحمیل شدن نمی کند

چهارمین هدف گیری ¤¤

.برنده در وجود یک آدم بد، خوبی ها را می جوید و روی همین قسمت کار میکند
بازنده در وجود یک انسان خوب، بدی ها را می جوید. از این رو ، به سختی میتواند با دیگران همکاری کند

برنده در عین حال که تعصبات خود را میپذیرد، تلاش میکند که در هنگام قضاوت کردن بر این تعصبات غلبه کند
بازنده منکر وجود هرگونه تعصب در خود است، و بنابراین در سراسر عمر، اسیر تعصبات خویش خواهد بود

برنده هراسی ندارد از اینکه دریک موقعیت ضد و نقیض قرار گیرد، زیرا در افکارش خللی وارد نمی شود
.بازنده سازگار شدن با موقعیتهای ضد و نقیض را به کار شایسته ترجیح میدهد

برنده بازی سرنوشت، و این حقیقت که شایستگی ها را همواره پاداشی نیست، بی آنکه دیدگاهی بدبینانه داشته باشد، درک میکند
.بازنده بی آنکه بازی های سرنوشت را درک نماید، بدگمان است

.برنده میداند که چگونه میتوان جدی بود، بی آن که خشک و رسمی باشد
.بازنده غالبا خشک و رسمی است زیرا، فاقد توانایی جدی بودن است

برنده آنچه را که ضرورت دارد، با متانت لازم انجام می دهد، و توان خود را برای راه حل هایی ذخیره می کند که، در آنها از حق انتخاب برخوردار است
بازنده آنچه را که ضرورت دارد، با حالتی اعتراض آمیز انجام می دهد، و هیچ توان و نیرویی را برای گرفتن تصمیمات اخلاقی مهم باقی نمی گذارد

.برنده ارزش های اخلاقی را، به عنوان تنها منبع قدرت حقیقی می شناسد
بازنده چون در باطن ، برای ارزشهای اخلاقی احترام اندکی قایل است، بیش از ظرفیت خویش در جهت کسب منابع قدرت بیرونی تلاش میکند

برنده سعی میکند که رفتارهای خود را براساس نتایج منطقی آنها قضاوت کند، و رفتارهای دیگران را، براساس قصد و نیت آنها ارزیابی کند
بازنده رفتارهای خود را براساس قصد و نیت خویش و رفتارهای دیگران را براساس نتایج آنها ارزیابی میکند

.برنده دیگران را نکوهش می کند ولی آنها را می بخشد
بازنده چنان بزدل است که قادر به نکوهش دیگران نیست، و چنان حقیر است که قادر به بخشیدن دیگران هم ، نیست

پنجمین هدف گیری ¤¤

.برنده پس از بیان نکته ی اصلی مورد نظرش، لب از سخن فرو می بندد
.بازنده آنقدر به صحبت ادامه می دهد، که نکته ی اصلی را فراموش میکند

.برنده هر امتیازی را که بتواند بدهد، می دهد، جز این که اصول بنیادی خود را فدا کند
بازنده به خاطر هراس از دادن امتیاز به لجاجت خود ادامه می دهد، و این ، در حالی است که اصول بنیادی اش رفته رفته از بین می رود

.برنده ضعفهای خود را به خدمت توانایی هایش می گیرد
بازنده توانایی های خود را هدر میدهد، زیرا که آنها را در خدمت ضعفهای خود به کار می گیرد

.برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، یکسان عمل میکند
.بازنده به تملق قدرتمندان پرداخته و ضعفا را تحقیر میکند

.برنده میخواهد مورد احترام دیگران باشد، اما ذهنش را درگیر آن نمیکند
بازنده برای رسیدن به این هدف، دست به هر کاری میزند، اما سرانجام، با شکست روبه رو می شود و به هدف اش نمی رسد

برنده حتی زمانی که دیگران وی را به عنوان یک خبره می شناسند، می داند که، هنوز خیلی چیزها را نمیداند
بازنده میخواهد که دیگران او را یک خبره بدانند، و این نکته که : «بسیار کم می داند» را، هنوز نیاموخته است

برنده گشاده روست ، زیرا که میتواند بی آنکه خود را تحقیر کند، بر خطاهای خویش بخندد
بازنده چون حتی در خلوت خویش ، خود را پست و حقیر می شمارد، در حضور دیگران نیز قادر به خندیدن بر خطاهای خود نیست

برنده نسبت به ضعفهای دیگران، غمخواری میکند، زیرا ضعفهای خود را درک نموده و آنها را پذیرفته است
بازنده دیگران را به دلیل ضعفهایشان خوار و خفیف می شمارد، زیرا وجود ضعف در درون خود را، انکار نموده و پنهان میکند

برنده هر کاری که از دست اش بر آید انجام میدهد، و اگر سرانجام شکست خورد، به معجزه امید می بندد
.بازنده بدون آنکه کوچکترین تلاشی کند، به انتظار معجزه می نشیند

.برنده تا دم مرگ بیشتر از آنچه که از دیگران میگیرد، می دهد
بازنده تا پای جان از این توهم دست بر نمیدارد که، «پیروزی » یعنی بیش از آنچه که می دهی، بستانی

برنده هنگامی که می بیند راهی را که در پیش گرفته است، با مسیر زندگانی او سازگار نیست، هراس از ترک کردن آن ، ندارد
بازنده «نیمه ی راهی » را در پیش گرفته و به آن ، ادامه می دهد، و اهمیتی نمیدهد که به کجا منتهی می شود

فعلا بای

از اول

چه زشت ،‌ چه مسخره ، چه سرد

برای نوشتن و گفتن انگیزه ای نیست ، برای زندگی و زنده بودن هم
این است جبر زندگی ، زنده ماندن و من باید برای زنده ماندن و تحمل این همه مسخره گی دنبال بهانه ای برای خودفریبی همیشگی باشم
مدتی را به عشق و امید اینده و ترقی به خود گریزی و سر در خودی ، مدتی را به امیدی عشقی دست نیافتنی به چشم تاباندن و جستجو ، مدتی به فکر و در خود فرو رفتگی ، مدتی به حسرت و اندوه جاماندگی ، وای و از این مدتهای بی انتها

امروز در هزار لای این گم شده گی ، خسته و تکراری خود را به بی خبری و گوشه نشینی در میان انبوه مردم و فکر ها مدفون میکنم هنوز برای مردن زود است ، با تمام این حرفها من هنوز امیدوارم با نهایت گستاخی هنوز نجوایی درونم هست که گه گاه فریاد بایدها بر سرم میزند ، من او را دوست دارم که تنها چیزیست از درونم که مرا به خاطر دارد.

به یاد ترانه فروغی می افتم :
یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم
یک نفر میاد که من عاشق بوییدنشنم
...........
شنیدن ارزویی از زبان دیگری که چندی بیش از اشناییت با او نگذشته ، دل خوش تر میشوم حضورش را در لابلای باورهام به یاد دارم ، تمنای در درونم هست برای دیدنش و شنیدنش ، حس قریبی که مجبورم میکند ارام و با نیاز چشم هایم را ببندم و به او فکر کنم ، امیدی دارم که شاید او دیگر از من وا مانده دستگیری کند  ‌،‌ ترسی دارم از سیاهی های قلبم که مرا مجبور به روزه نور کرده و غمی دارم از غمش ، شرمی از نگاهش و باز با این همه امیدی به کرمش امیدی که کم رنگ نیست

امشب از ان شبهای دیگر است ، و فردا شروع هفته ای دیگر ، دلشوره ای در درونم دارم که بوی تازگی میدهد اما دست افسونگری مرا به خوابی ارام میخاند که چیزی نیست ، به او گوش میکنم و سر در سینه سرد فراموشی میکنم تا شاید در خمار و مستی خوابی بی رویا و خیال کمی خستگی در کنم ،‌ باید برای کاری بزرگ اماده باشم ، دلم گواهی میدهد که روبرو چیزی هست تپه یا شاید کوهی ، خود را در استانه راهی دراز میبینم به خود هی میزنم که اماده باش ، اینبار باید بزرگ شوی
دوست دارم که به یاد کودکی دست ها را باز کنم ، سینه را سپر نیسمی خنک‌ ،‌ سینه ها را پر از هوای جوانی ونشاط ، چشمها را بسته ، فریاد زنان و پر امید تمام خستگی هایم را پشت سر بریزم ،‌ به خود بگویم "خوب ، از اول"