سلام
امشب دیگر میخواهم از زمانه و از این و ان از تنگی و خستگی و شکست های دلم از من و تو م ما و ایشان از هیج چیز گلایه نکنم
امشب دیگر از امید های سرد دروغین و ارزوهای دراز و تلاش های بی ثمر حرفی ندارم
راستش را بخواهی امشب حرفی برای گفتن ندارم اما حس نوشتن درام شاید حس شنیده شدن دارم دریغ از حرفهای ناگفته ای که گاه بیگانه میابمشان .
دوست دارم که امشب شب دیگری باشد ، شبی بی نفرت ، شبی بی حسرت ، و شبی خوشبخت ، دور از گله ، دور از ارزو و حتی دور از خیال
میخاهم بنویسم اما اگر امید و ارزو و حسرت و دلتنگی را از من بگیرند برای گفتن و یاوه بافتن سوژه ای دیگر سراغ ندارم .بگذریم یادم امد که گه گاه میهمانی نا اشنا پا بر خاک جزیره ارزوی من میگذارد که نمیشناسمش امارهای دنیای دیجیتال زده من میگوید که میهمان عزیز جزیره از هنگ کنگ است اما کاش که معمای قصه مان را میشناختیم
چقدر خسته ام برای نوشتن و چقدر دلتنگم از حرفی که برای گفتن ندارم
من دیگر از قصه بودن در ارزوی این و ان ، از صف شکن بودن سکوت تو از همه چیز خسته ام
"ای دریغ از پای بی پاپوش من
درد بسیار و لب خاموش من"
کاش راه بلدی بود تا راه خانه بازیگردان این بازی تکراری را نشانم دهد ، هرچند مرا در خانه او راهی نیست اما شاید او به صدای ناله من رحمی میکرد و مرا از نقش شوم دلقک رها میکرد . دیگر از بازیچه بودن در دست این و ان ، از ارزو بودن ، از ارزوی های بچه گانه بودن خسته ام از پیمان شکنی ها از دروغ ها از انها که نشناخته گمان دارند معمای دو دوتا ، چهار تا را حل کرده اند خسته ام ، از معما بودن و معما ساختن و معما های حل نشده ام خسته ام، از زخم زبانهایت خسته ام ، گاهی میفهمم که چرا .....
گمان میکنم که ابستن تغییری بزرگم ، یک دگردیسی عقب افتاده یک گام در جهتی که نمیدانم ، من در استانه یک تصمیم بزرگم تصمیمی بین تنهاتر شدن یا خود خواه شدن بین انصاف و بی انصاف بین درست و غلط تصمیمی برای چگونه ماندن در خاطرت و هزار افسوس که این گذری است از رهگذار عمرم .
بودن با نبودن مساله این نیست ، وسوسه این است
وسوسه فرار از تنهایی ، وسوسه خود زنی ، وسوسه بی خیالی ، وسوسه امروز
و بودن یا نبودن مساله این است
مساله دلشوره های من ، مساله دیگری ، مساله حق من ، مساله ارزوی تو
بودن یا نبودن وسوسه این نیست ، مساله این نیست ، دغدغه این است.