جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

سلام
امروز دارم وبلاگم را رو یه تخته سنگ کنار یه رودخونه وسط یه مشت کوه تو استان لرستان و حوالی الیگودز مینویستم ؛ اره امروز کنار آبشار آب سفید الیگودرزم ؛ اول بگم که جای همه اونایی که دلشون لک زده واسه یه ریزه ارامش و سکوت طبیعت خالی ؛ اینجا تو این شلوغی موجای این آب ؛ تو نجابت و سادگی مردم ساده دلش ؛ وسط این همه کوه و دشت که سختی زندگی را به رخ ساکناش میکشه یه ارامشی هست که گرچه خیلی عمیقه اما برای اینکه تو وجود من رخنه کنه و این همه کسالت را بیرون کنه یه خلوت تنها تر نیاز داره اما باز این وجود زمانی که دیگه موبایلت انتن نده و واقعا در دسترس نباشی ؛ حتی اگه یه قمقمه دوغ تو ماشینت خالی بشه بازم خیلی ارومی ؛ نیش سرمای صبح اینجا برای اینکه از خواب خستگی کهنه ات بیدارت کنه کافیه و خونه های بی ریایی که براش مهم وارد شدنه و بهت اجازه میده از در و سقف و پشت بوم و ... واردش بشی بهت میگه انگار هنوز چیزایی که تو تلوزیون میبینی راسته !!!
لپ تاپ را برداشتم که بیام به گوشه برا خودم خلوت کنم که اون روی رمانتیک ابراهیم که کمتر کسی ازش خبر داره گل کرده و ما را کرد سوژه عکسش که اگر شد میزارم اینجا .
حیف که وقت تنگه و نمیشه زیاد اینجا خلوت کرد اما اگر شد و تصمیم گرفتم این را بفرستم رو وبلاگم ادامه قصه را براتون میگم ولی تا اون موقع اول برم یه چایی بخورم و بعد ببینیم چی میشه فقط دلم یه خلوت عمیق تر میخاد مثل شبهای کوه !!!
فعلا بای
 نوشته های بالا مربوط به هفتم مهر ماه هشتاد وچهار و سفر من ؛ ابراهیم و سعید به الیگودرزه که بازم مثل سال قبل مهمون سفره با سخاوت سعید و خانواده خون گرمش بودیم ؛ هرچند که امسال هم مثل سال قبل سعید از عجله من برای برگشت شاکی شد اما میدونم که زیاد به دل نمیگیره و اضطرار  و مشکل را درک میکنه . بگذریم همون طور که بالا گفتم جای همه ادمایی که با کوه طبیعت حال میکنن خالی ؛ جالب اینه که اون صحنه ای که من مشغول نوشتن مطالب بالا روی اون تخته سنگ سرد بودم سعید هم من را کرده سوژه و حسابی از زوایای مختلف من را مورد فیلم برداری قرار داده !!!!!
حالا که دارم ادامه این نوشته را مینویستم تصمیم گرفتم که امشب دیگه پستش کنم و یادی از وبلاگ متروک خودم بکنم ؛ مدتی که جزیره خیلی خلوت و متروک شده  و من دلیلش را خوب میدونم ؛ اما یه حسی میگه همه چی درست میشه و انشا ا... همه چیز به سمت و سوی خیر وصلاح  خودم و اطرافیانم پیش میره ؛ امشب به زور ابراهیم مجبور شدم یه سری به برنامه های قدیمی و فراموش شدم بزنم ؛ و این بهانه ای دستم دادم که یادی از گذشته ای بکنم که خیلی وقته سراغش نرفتم . یادش بخیر تمام اون سختی ها و اون خاطرات دوران جوانی تمام اون سرگرمی ها و عشق کامپیوتر ها که شاید رضا باعث و بانیش بود ؛ دلم برای اون روزا تنگ شده روزایی که هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز مثل حالا فسیل شده حسرتشون را بخورم ، و حالا فقط  با یه افسوس عمیق میگم یادش بخیر ؛ قصه عجیبیه این قصه فسیل شدن ؛ چیزیه که بعضی وقتا لازمه ولی یه ترسی تو دلم افتاده که نکنه تمام اون ارزو ها و تلاش ها بی نتیجه بمونه ؛ حس بدی که ادم بشه مثل همه ولی یه جورایی اینم لازمه ؛ یه بزرگی میگه بدترین حرفها این است که بگویی همه اینجورن

امیدوارم که تمام این کابوس ها زود ختم به خیر بشه و همه یکم اروم بشیم . چند تا از عکس هایی که اونجا گرفتیم را بدون هیچ توضیحی میزارم اینجا فقط این که تاریخ این دوربین اشتباه بوده . منم دیگه برم نماز و روزه همه قبول باشه و التماس دعا.