جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

سلام

داشتم وبگردی میکردم یه شعر دیدم که خیلی حال کردم همینطوری الکی دلم خواست بزارمش اینجا

اگر روزی رسد دستم به دامانت
کنم جان را به قربانت
ولی بی لطف و احسانت چگونه
شوم ناخوانده مهمانت چگونه

اگر روزی رسد دستم به دامانت
کنم جان را به قربانت
ولی بی لطف و احسانت چگونه
شوم ناخوانده مهمانت چگونه

تو معبود منی بگذار داد از دل بگیرم
پناهم ده که بر سقف حرم منزل بگیرم
تو دریایی و من تنها غریق مانده در باران
تو فانوس رم شو تا ره ساحل بگیرم

اگر روزی رسد دستم به دامانت
کنم جان را به قربانت
ولی بی لطف و احسانت چگونه
شوم ناخوانده مهمانت چگونه

در این بازار بی مهری به دیدار تو شادم
تو شادم کن که سوز غم برآمد از نهادم
تو میگفتی صدایم کن ز سوز سینه هر شب
صدایت میزنم اما رسی آیا به دادم

کمک کن تا ابد تنها به تو عاشق بمانم
به کوی عاشقی شعر خوش ماندن بخوانم
کمک کن تا ابد تنها به تو عاشق بمانم
به کوی عاشقی شعر خوش ماندن بخوانم

سلام

اره بازم سلام بعد از چند وقت که اصلا مهم نیست چقدره ، حتی اینم مهم نیست که دوباره برگشتم البته نرفته بودم فقط نمی نوشتم دلیلش هم اصلا مهم نیست ، مهم باشه هم برای بقیه مهم نیست و اگر باشه هم به کسی مربوط نیست

فقط این مهمه که دلم خواسته اینجا را سیاه کنم ، شاید اون دکمه "انتشار" را اون پایین بزنم ،شایدم اون دکمه قرمز اون بالا برا کلیک کنم ولی اینم مهم نیست .مسخرس نه ؟ جالبه ولی اینم مهم نیست.

 

خستم ، از امید و ارزوی پدر و مادرم ، از سماجت خواهرم و از فضولی اینو و اون و همه و همه خستم ، از نگرانی اونایی که دوسم دارن ، از ادعای دوست داشتن اونایی که فقط خودشونو دوست دارن ، از انتظارات بچگانه و احمقانه ، از اینکه من باید همه را درک کنم از اینکه مجبورم بر خلاف میل باطنیم تو جمع باشم ، از اینکه اینقدر خوش شانسم که کار دارم و هشتم گرو نهم نیست از اینکه روشنای روز را باید تو یه اتاق در بسته با کسایی که تحملشون میکنم سر کنم ، از درس و استاد و اینده این مملکت و زمین زمون خستم ولی هیچ کدوم اینا مهم نیست ، از خودم خستم این مهمه .

از خودم و از مغزی که همیشه داره تو یه حلقه بی نهایت کار میکنه ، از اینکه از تمام چیزایی دنیا به یه بی خیالی اجباری فرار کنم و همش بگم بی خیال این بی خیال اون ، گور بابای دنیا ، مردهشور کار را ببرن ، کی به کیه ، به درک ،............ اره خستم

از پچ پچ دم گوشی و صمیمانه متنافض خستم ،‌ بدم میاد ، کاش همه ادمای دور برم همه باهم صمیمی باشن و خوش و خرم ولی کاری به من نداشته باشن از یه بوم چند هوا بدم میاد . من میخام مال خودم باشم ، دیگه دینم را ادا کرم به همه چیز و همه کس ، بابا بسه دیگه با همه تون بی حسابم . این به اون در .

مگه چند روز دیگه زنده ام ، راستی یعنی چقدر دیگه زندم ؟؟؟؟

فقط امیدوارم این چند وقته برنامه مسافرتم بهم نخوره و اون دو سه روز دیگه خبری از درگیری های فعلی نباشه ، یعنی میشه؟؟؟

خوب بسه خدا حافظ