جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

رسوب

دیر وقته ، تازه رسیدم خونه
از اون روزا که حتی کنار دوستام بودن را هم تحمل کردم ، با اینکه خسته ام و صبح زود باید بیدار بشم بی هدف نشستم پای کامپیوتر ، یه دوری تو فیس بوک و کلوب زدم ، نمیدونم دنبال کی یا چی میگردم
حتی حس مسافرت را هم ندارم
امسال هم داره تمام میشه ، همین سال سختی که لحظه سال تحویلش بدترین لحظه عمرم بود ، گذشت و تمام شد ، با سختی هاش با اون ناراحتی های کشنده و اون هم دلهره که روح را انقدر زخمی کرده که هنوز هم به حال عادی بر نگشتم ، یه سال دیگه داره شروع میشه و انگار یه چیزی تو وجودم دلسرد و بی تفاوت به رسیدن بهاره ، انگار یه چیزی توی دلم میدونه که امسال هم اتفاقی نمی افته
با عصبانیت به اون نا امیدی تو وجودم که میگه هیچ وقت قرار نیست معجزه ای اتفاق بیافته نگاه میکنم و سریع روم را بر میگردونم
فردا میرم پرواز و از خدا میخام یه پرواز اروم اما طولای نسیبم بشه ، انقدر برم بالا که هرچقدر هم داد بزنم کسی صدامو نشنوه ، چقدر دلم لک زده برای یه ارامش که عمقش اندازه این همه خستگی و کسالت و دلزدگی باشه که تو وجودم رسوب کرده

انعکاس

نمی دونم تا حالا به خودتون چت کردین یا نه؟
دنیای عجیبیه دنیای ما ادما ، جوون تر که بودم اون موقع ها که صفه یه کوه اروم و دنج بود و دل و دماغی و توانی برای بالا رفتن داشتم اون بالا کنار ایستگاه امداد که میرسیدم فریاد میزدم و منتظر انعکاس صدام ثانیه ها را میشمردم ، بزرگ تر که شدم صفه شلوغ تر شده بود من به رسم ادمای دیارمون ملاحضه کار تر و بزرگ تر شده بودم ، دیگه روم نمیشد داد بزنم و فقط به اون دره یه نیم نگاهی مینداختم و با حسرت رد میشدم ، بازم که بزرگتر شدم حتی یادم نبود روزی روزگاری اینجا فریاد میزدم و تمام خستگی های اون روز را فریاد میکشیدم...
بزرگتر که شدم صفه انقدر شلوغ شده بود که دیگه رنگ ارامش نداشت ، جایی دیگه ای پیدا کرده بودم اما دیگه انگار فریاد زدن فراموشم شده بود....
حالا که اینجام فهمیدم انگار اون فریاد تو وجودم بارها و بارها خفه شده ، انگار اون صدا با انعکاسش هزاران بار تو وجودم به در و دیوار کوبیده و بغض الود مرده ، فهمیدم چه روزای خوبی بود که دردامون با یه فریاد و انعکاسش خالی میشده ، با یه نم اشک شب جمعه ها ، با یه ریزه داد و بیداد صدای خروسک گرفته اول جوونی ، با خیال دختر پیش دانشگاهی ....
فهمیدم انگار اگه دیگه فریادی نیست ، اگه دیگه با یک نگاه با یک امید یا یه لبخند زندگی شیرین نمیشه اشکال از جنس فریاد و خنده و امید نیست
انگاری یه چیز بزرگتر تو وجودم جون گرفته که با انعکاس صدام خالی نمیشه
اره دنیای عجیبیه ، امشب که بازم نگاهم از نگاه خسته و شکسته مادرم فرار میکرد ، انگاری باز یه چیزی تو وجودم شعله زد یه چیزی که دلم خواست انعکاس فریادم را محکم بزنه تو صورتم
برای اینه که میگم دنیای عجیبیه ، روی ای دی خودم تو یاهو کلیک کردم و کلی با خودم چت کردم ، مرام تکنولوژی را عشق است که انعکاس حرفم را بهم بر میگردوند
بهش گفتم میدونم فکر میکنی مرگ تنها راه این بن بسته ، میدونم زیر فشار نگاه این همه ادم منتظر داری خورد میشی ، میفهمم ، اما اینم میدونم که هنوزم خیلی امیدواری، میدونم چشم به راه روزای خوبی و میدونم که خدا هست و هواتو داره ، میدنم خدا روش نمیشه امید کسی که بهش امیدواره را نا امید کنه 
بهش گفتم به نبودن و مردن فکر نکن ، مرد باش مرد
و اون تمام این حرفا را برام تکرار میکرد ....

چت چیز خوبیه ، میتونی اون موقع که تمام دنیا باهات سر ناسازگاری داره و فریاد هم ارومت نمیکنه با یه دو نقطه یه پرانتز لبخند بزنی یا با یه مساوی دو تا پرانتز ازخنده روده بر بشه ، اینجا دیگه مجبور نیستی این هم اضطراب که تمام ظرفیت دنیات را پر کرده را پشت دروغ صورتت و خنده بی روحت مخفی کنی ، میتونی گریه کنی اما بخندی میتونی با خیال راحت تر دروغ بگی

امشب سر پر سودایی دارم  ، پر از حرف نگفته ام پر از ترس ، دلهره
منتظر دستای مهروبونت میمونم ، چون هنوز ته دلم میگه هستی ، نمیدونم میخای چی بگی ، چیکار کنی اما هواسم به بازیت هست