جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

جزیره

جزیره یه حسه یا شاید یه ارزو که عمرش اندازه عمر حافظه منه . جزیره منتظره تا معجزه عشق را ببینه

سلام

بازم اومدم ، مثل همیشه ام ، همونطور کسل و گرفته ، البته از یه نظر بدک نیستم اما کلا زیاد خوب نیستم ، این امتحانات لعنتی هم که شده غوز بالا غوز ، البته تو این حال و هوا بی خیالی چاره سازه و باعث شده بتونم به زندگی ادامه بدم ، برای همین با تمام ضرری که این چند وقت دارم بخاطر بی خیالی و بی تفاوتی میدم اما باز این حس را دوست دارم ، یادمه که قبل ترا سرم درد میکرد برای بحث هایی سیاسی و این روشنفکر بازیها ، عشق روزنامه و اخبار و کتاب شریعتی و این جور چیزا که دیگه حالا حتی همش از سرم افتاده و حال اینو ندارم که چند قدم پا شم برم روی برگه رای بنویسم کله بابا هر چی سیاست و دمکراسی ....

امشب تو تاکسی خوردم به تور یه ادمی که جالب بود ، تقریبا همفکر بودیم ، بحث از بوق زدنهای یه راننده احمق شروع شد و به انتخابات و دولت خاتمی ختم شد. به طرف گفتم از دو بار رای دادن به خاتمی اصلا پشیمون نیستم و اگر باز هم بود بهش رای میدادم ، از تاکسی که پیاده شدم دیدم جدی هنوز خاتمی را دوست دارم ، یادم افتاد که حتی یک بار هم خاتمی کاری نکرد که ازش نامید بشم یا از اعتمادی که بهش کردم احساس حماقت کنم ... تو تاکسی دوم نشسته بودم چشمم افتاد به عکس مظلومانه احمدی نژاد که اسمش را گذاشتم عوام فریبی !!!!

هرچی فکر کردم دیدم که به دلم نمیشینه ، گرچه درست نمیشناسش و شاید این نظرم پاک غلط باشه

وای بسه

اه

ببخشین باز شروع کردم به دری وری گفتن

 

اما چه حالی داره اینطوری رو زمین ولو شدن و وبلاگ نوشتن ، اینو گفتم که بدونین دارم با زن جدیدم اینجا را سیاه میکنم ، حالا من سه تا زن دارم !!! اما این جدیده را خیلی دوست دارم !!!!

 

هرچی حاشیه برم نمیتونم نگرانی و استرسی را که تو دلم هست مخفی کنم یا فراموش کنم ، یه جورایی از یه بابت هایی احساس گناه میکنم ، یه جورایی حس میکنم کنترل اوضاع داره از دستم در میره ، دارم کسایی که برام عزیزن را ازار میدم ، دارم خودمو ازار میدم ....

یه خود خواهی بعلاوه مراعات اطرافیام داره یه نفر را زجر میده یه نفر که نمیتونه از گردابی که من براش درست کردم خودشو نجات بده ، یه نفر که برام عزیزه ، خیلی بهش احترام میزارم .....

 

دلم میخاد کوچ کنم از اینجا از شرکت از خونه از خودم از مملکت ، وای که چقدر خستم ، عشق یه زندگی جزیره وار اخر منو میکشه ....

 

وای که چقدر زندگی کارمندی وحشتناکه ، چقدر تکرار در و دیوار اون اتاق لعنتی ، اون کاناپه راحت و خواب اور ، هوای خنک سرویس ، ناهار اساسی سلف و همه چیز خسته کننده اس ، چقدر راحت دارم ده سال زحمت و سختی را میفروشم ، چقدر راحت دارم فسیل میشم ، چقدر ارزوهای ادما کوچیکه ، چقدر ....

 

زندگی برای اطرافیام چقدر سادس ، چه دنیای کوچیکی دارن این ادمایی که دنیا به این بزرگی زندگی میکنن ، تمام دنیای بزرگشون از جزیره من کوچیک تره ، از اینکه دارم رنگ و بوی این ادما را بخودم میگرم خیلی ناراضی نیستم ، خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو....

میخام اروم زندگی کنم ، دلم میخاد از کار بیام یه عصرونه کوچیک بخورم ، تلوزیون نگاه کنم ، بشینم به حرفایی خاله زنکی و گوش کنم بخوابم ، چت کنم ، برم بگردم ، سینما ، پارک ، چهار باغ

 

بسه دیگه خوابم میاد

شبتون بخیر

شاید برای بار اخر

چند وقتیه که میگردم دنبال یه شعری یه حرفی یه داستانی ، چه میدونم یه کوفتی که حال خرابم را نقاشی کنه تا شاید بقیه بفهمن که دریای جزیره چقدر  طوفانی و پر تلاطمه ، دیگه انقدر خستم که حتی حوصله گفتنش را هم ندارم ،‌ تازگیها یاد گرفتم که وقتی کسی حالم را میپرسه میگم توپه توپ و جالب اینکه همه میگن خدا را شکر و من اگه حسش باشه با یه لبخند زورکی به خاطر خوش قلبیشون بدرقه شون میکنم و همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشه...
 تو این بهت و فشاری که فرصت فکر کردن و اعمال منطق را از آدم میگره این همه آدمی که ازت انتظار دارن تصمیم های مهم مهم بگیری دیگه نور الا نوره ، بعضی وقتا حس میکنم مثل جلبک های کف رودخونه که به ساز تکراری آب میرقصن شدم  ، یا حداقل باید بشم ، میدونین بالاخره منم شدم مثل همه...
امروز کلی انرژی و توانم را جمع کردم ، کلی التماس خودمو کردم تابیام اینجا بگم که زنده ام دوستای محترم نه خوشحال بشین نه ناراحت ، هیچ اتفاقی تو زندگی من نیفتاده ...

دلم برا خیلی چیزا تنگ شده ، دلم یه ارامش ، یه خواب ، یه سکوت شبای کوه ، یه باد نم دار تو یه ساحل ساکت میخاد، دلم برای ارزوهام ، خیالام ، حرفام ، برای خیلی چیزا تنگ شده .

اره امشب با هزار تا زحمت و کراهت اومدم اینجا که بگم ......
تا بدونین زندم ، نفس میکشم ، و دارم دست و پا میزنم ، منتظر جزیره نمونین ، از اینجا هم خسته شدم
اما بدون خدا حافظی نمیرم

روزای سخت

سلام
این روزا چه روزای سختیه برای جزیره ، فقط همین

دمقم

سلام

انقدر فکرم مشغوله که نمیتونم جمعش کنم و حرفم را با یه مقدمه مناسب شروع کنم ، اصلا شک دارم که حرفی برا گفتن دارم یا نه ، بعضی وقتا مثل حالا فکر میکنم که نوشته های امروزم مایه دردسر فردا میشن ،‌ اما مهم اینه که حالا خالی بشم ، به عبارتی چو فردا شود فکر فردا کنیم.
میدونین مثل ادمی که داره غرق میشه ، اون موقع به فکر فردا و اخر و عاقبت نیست به این فکر میکنه که چطوری بیشتر زنده بمونه ، بعضی وقتا زندگی اینطوریه ، حتی اگه مثل حالا ظاهر قشنگ و حسرت اوری داشته باشه ، اینطوریه که میبینی تو یه جریان قوی افتادی و تنها راه انیه که منتظر بمونی تا بگذره ،‌ به این امید که پایان شب سیه ، سپید است.
دوباره این چند روز زیاد به یاد رضا میافتم ، رضا یه چیزی تو وجودش داشت که میشد براش خیلی چیزا را گفت ، برعکس بیشتر ادمای چونه گرم ، گوش شنوایی داشت ، یه گوشی که ....
بگذریم خدا بیامرزتش
امروزم باز از خودم شاکیم ، اخه طبق معمول روی زشت و نفرت انگیزم را به کسی نشون دادم که برام خیلی عزیزه ، نمیدونم ، اصلا نمیدونم باید چیکار کنم ، این حرف را صمیمی ترین دوستام هم باور نمیکنن اما تو یه هزار تویی گم شدم که حتی نمیتونم وصفش کنم ، چنان فشاری را تحمل میکنم که ....
روزای سختیه ، خیلی سخت

دیگه خوابم میاد شب بخیر

شرایط جدید

سلام
خوبین ؟خوشین ؟سلامتین؟

راستش بدک نیستم ، از خوشحالی و ذوق ادمایی که برام مهم هستم به این نتیجه رسیدم که منم باید خوشحال و ذوق زده باشم ، برا همین سعی میکنم که خوبتر باشم ، تو همه اونایی که برام مهم هستن دو نفر هستن که کنار این شادیها یکم دلشون گرفته ، یه خورده اسمون قلبشون ابری و مه گرفته شده ، دلیلش را هم میدونم و بهشون حق میدم ، میدونین ادم همین طور که تو مرحله های زندگی و از لابلای هزار توی سرنوشت رد میشه هر وقت وارد یه مرحله جدید میشه یکم ترس ورش میداره ، یکم دلش برای مراحل قبلی تنگ میشه ، وقتی به سن و سال من میرسه ، مخصوصا اگه مثل من زندگی کنه دلش میسوزه ، بخاطر گذشته ای که خیلی کم رنگه ، به خاطر خاطره هایی که نداره به خاطر خیلی چیزا ، وقتی سریع و با عجله تو یه جاده رد بشی همین طور که جلو میری دلت میسوزه که چقدر چیز پشت سرت جا گذاشتی ، چه لذتهایی که نبردی و چیزا که ندیدی ، اخه مسیر زندگی خودش سریع و بی وقفه هست ، دیگه وای به حال وقتی که به خاطر شرایط خاص مجبور باشی چند پله یکی بالا بری ، منظورم از بالا رفتن صرفا پیشرفت نیست ، این یه راهیه که باید توش حرکت کنی بعضی وقتا هم با عجله ، فقط برا اینکه زنده بمونی ، برای اینکه اگه بخوای یواش بری بازنده که هیچ مردی !!!! وای به حال وقتی باز جریان زندگی بیشتر از و سریعتر هلت بده ، امان از وقتی که سرنوشت بخاد قدرتشه به رخت بکشه و تو را به عمق موج ببره .........
بگذریم این دو نفری که یکم دل تنگن حق دارن ، اما خوب میشن ، یعنی امید وارم که خوب بشن و همه چیز ختم به خیر بشه ، برا خودم دعا میکنم که بتونم خوب و درست تصمیم بگیرم چون یه جوری شدم محور تغییراتی که روی زندگی خیلی ها تاثیر میزاره و این خیلی منو میترسونه ..
دست اخر بگم که من به تغییر عادت دارم به این زندگی پر فراز و نشیب به خیلی چیزای دیگه ، میتونم حلش کنم ، پس نگران نباش ، باشه؟؟؟؟ اما به یه چیز عادت ندارم به اینکه دل کسی را بشکنم یا با احساساتش و آینده اش بازی کنم به نامردی و دو دره بازی عادت ندارم ، میخام نگران نباشم ، باشه؟؟؟؟

کسلم

سلام
بازم عید همه مبارک باشه ، میگم خیلی بده ادم از سر عادت بیاد رو اینترنت و از بی حوصله گی دنبال یه سایت سرگم کننده بگرده تا شاید یکم حوصله اش بیاد سر جاش ،مسخره اس بعد از نزدیک ۶ سال اشنایی با اینترنت امشب ادرس یه سایتی که بهش علاقه داشته باشم و دلم بخاد یه سری بهش بزنم را بلد نبودم حتی حال وبلاگ خودم راهم نداشتم . خوب تعطیلات نوروزی ماهم دیگه تموم شد و از امروز رفتیم سر کار ، اما  حیف که دیگه حس حال کار هم  نیست ، اینم از کامپیوتر که هیچ وقت فکر نمیکردم ازش خسته بشم .
دیگه این دور و بریام هم شدن قوز بالا قوز ، تو این روزگار دل مردگی جزیره ، یادشون افتاده که داره دیر میشه و از این حرفا ............
اره شدم سوژه ارزوی مامان و بابا و خواهر و خاله و دایی و همه همه ، کاش منم یه ارزو داشتم که ارزش داشت براش بی خوابی بکشم و براش حسرت بخورم ، روزایی عجیبی ، روزای زندگی بدون آرزو ، بدون عشق و تکراری

برم بخابم شب خوش و یا حق

سلام
امشب انگار حس دارم ، حس نوشتن ، امروز و دیروز و روز قبلش روزای پر حس و رمانتیکی بود .اینکه چرا را شاید بعد گفتم اما حالا تحت تاثیر یه نوشته ام که همین حالا خوندم ، نگرانی و سردرگمی عجیبی دارم ، شاید ترسیدم ، انگار جزیره داره از تنها شدن میترسه انگار داره یه اتفاقی میافته ، من گر نسبتا ادم رمانتیکی هستم اما کمتر پیش میاد که وقتی با خودم تنهام حسم را بروز بدم اما حالا این نامه را بوسیدم ، انگار ....
این چند روزه روزای خوبی بود ، اتفاقات این چند روزه میتونه ادم را مدتها توپ و شارژ نگه داره ، خدا را شاهد میگیرم ناشکری نمیکنم اما نمیدونم این دل بی صاحب من از این دنیا دیگه چی میخاد ، به خودم میگم دیگه چه مرگته ، چی میخای تا یکم بخندی و یخورده شادابی مهمون این خراب اباد دلت کنی ، میدونی یه چیزی تو زندگی من گم شده ، حتی فکر کنم که اون چیز یه ادم یا یه شریک نیست ، انگار یه چیز بزرگتره ، تو رو خدا یکی بگه من کجام ، اینجا کجاست ، من کیم ..........
بد جوری گم و گورم ، دیشب بخاطر این اتفاقات خوب به مهمونی کوچیک خانوادگی و البته غیر منتظره و هماهنگ نشده گرفتم تا یه جورایی خانواده ام را سوپرایز کنم و یه تشکری هم از بابت زحمت هاشون بکنم ، کلی دروغ و نقشه و طرح و برنامه داشتم تا همه را غافلگیر کنم و میشه گفت موفق هم بودم ، بنده خدا مامانم انقدر شوکه شده بود که یکم گیج شده بود ، اینا گفتم که به اینجا برسم ، دیشب خیلی خوشحال و ذوق زده بودم ، اما نه بخاطر اون خبرای خوش فقط چون همه شاد بودن سر حال بودن ، وقتی میدیدم که خواهرم و مادرم از شادی اشک شوق تو چشمشونه از یه طرف خوشحال بودم که شادیشونو میدیدم و از یه طرف مبهوت مونده بودم که چرا من ذوق زده نیستم ، خوشحال بودم که کسایی را دارم که اینقدر براشون مهمم ، باور کنین این چند روز خیلی گیجم ، نگرانی و تشویش و هزار تا فکر دیگه مدام ذهنم را درگیر کرده ، خیلی گیجم ، اونقدر که .............

امیدوارم که این شرایط جدید همه چیز را به سمت خیر و صلاح پیش ببره ، امید وارم لیاقت این همه محبت و عشق دور و بریام را داشته باشم ، تو میدونی چی میگم ، مگه نه؟ میدونی که چقدر گیجم انگار انداختنم تو میکسر و چند ساعت مخلوطم کردن .........
حس نوشتنم پرید بهتره برم بخابم
اما قبل از اون سال جدید را به همه تبریک میگم ، برای همه ارزو میکنم که خوشبخت و پیروز و موفق باشن ، مخصوصا برای تو
اینم یه کارد پستال که تقدیم تو میکنم

یا حق