سلام
اومدم بگم که کم اوردم ، به خدا کم اوردم ، هر چی داد میزنم (البته تو دلم)خدا درستش کن !!!نمیکنه!!!!
باور کنین که کم اوردم ، احساس خواری و زبونی میکنم بعضی وقتا حس میکنم همه دارن یه جوری وجودم را تحمل میکنن
این امتحانات لعنتی هم که تموم نمیشه، دلم به خواب طولانی میخواد که بعدش بدن درد نگیرم، یه ارامش عمیق ، یه هوای خنک ، یه دعوای حسابی (مهم نیست کتک بخورم یا بزنم)، دلم میخواد رقص بلد باشم و انقدر برقصم که خیس عرق بشم، دلم میخاد شب کنار ساحل جزیره زیر نور ماه بخوابم و منتظر یه شهاب بمونم،چقدر چیز دلم میخاد
بگذریم
دیشب رفته بودم عروسی روح ا... ، دوستای دوران کاردانی تو دانشگاه سده

جاتون خالی خوش گذشت ، سر میز شام یادم افتاد به ناهار چهلم رضا ، یادم افتاد که چقدر اون غذا به دهنم زهر شد، بی اختیار گفتم خدایا شکر ، سعید هم گفت که باید اخر غذا خدا را شکر کنی!!!!!!!!!
اما خداییش اون موقع بهترین موقع بود ، خدا کنه همیشه شاهد شادی های دوستام باشم،برا روح ا... ارزوی خوشبختی میکنم ، امید وارم همیشه مثل دیشب که با دمش گردو میشکست ، شاد باشه (از ذوقش یه ریز میرقصید

)
این روزا کارم شده دعا کردن ، البته به روش خودم!!!! همش خدا خدا میکنم که این نگرانی بزرگ من ختم به خیر بشه و دیگه خیال منم از این بابت راحت بشه ، یه نفر هست که خیلی ازش خجالت میکشم هم از خودش و هم از خانوادش ، شما هم دعا کننین که من به ارزوم برسم... به خدا چیز بدی نیست
اینم از امشب خیلی حرف داشتم که بزنم اما حسم خراب شد فعلا تا بعدنا حق یارتون