دلم برای نوشتن تنگ شده ، برای حرف زدن ، برای شنیدن
من به اندازه تمام حرفهای نگفتهو نشنیده به اندازه تمام خود سرکوبی هایم خسته ام
من از خودم به کار ، بی خیالی و دنده پهنی کوچ کرده ام ، همیشه انقدر کارهای نیم خورده دورم هست که یادی از عهد دیرین خود نکنم
علی امروز ، خواسته یا ناخواسته همرنگ خاکستری دنیای ماشین زده امروز است خاکستری که از هیچ اتشفشانی به جا نمانده ، خاکستری شاهد شعله ای کوچک و کم فروغ در گذشته ای نه چندان دور ، اتشفشان درون من در خودم خفه شده و حتی خاکستری هم به جا نمانده
من تمام امیالم را درونم کشتم در شهری که ادم کشی جرم است به خیال خودداری خود را کشتم ، حرف من بر سر یک کلمه خاص نیست من حتی فرصت دوست داشتن را از خود گرفتم و امروز که مظلومانه و یا شاید مظلوم نمایانه در و ارام در دادگاه وجدانم منتظر حکم خود کشی خود هستم حتی توان سینه سپر کردن در برابر حکم قاضی را هم ندارم اگر سر به زیر انداختم نه به خاطر پشیمانی و ندامت است که دیگر میدانم دیدن و گشتن و چشم گرداندن بری چشمی که دیدن برایش عادت شده سودی ندارد
زندگی خیلی وقت است که برای من به مفهوم انتظار است.
سلام. فکر نکن فقط تو اینطوری هستی .
به دورت نگاه کن زندگی برای خیلی ها انتظار.