سلام خوبین
نه با شما نیستم این که میگم چه عجب به این دلیله که این بلاگر ما چند وقتی تو هوا بود اخرش هم نفهمیدیم چی شده بود
بگذریم چند باز بد جور دلم می خواست بیام اینجا و طبق معمول برا خودم حرف بزنم اما خوب اینجا خراب بود
هنوز هم نشده که وبلاگ را از این ترکیب تیره در بیارم اما خوب یکم تحمل کنین اینم حل میشه فردا نمایشگاه شروع میشه و خیلی از کارامون مونده (خدا به داد برسه) امیدوارم که یه بنده خدایی را اونجا ببینم

؟!!!!!!!
این چند وقته من دارم سخت ترین دوران زندگیم را طی میکنم بی تعارف بگم خیلی از مشکلات داره به من تحمیل میشه شاید این بخاطر رفتار خودم باشه اما دیگه تصمیم گرفتم که منم خود خواه باشم ، شاید اگر شرایطم اینطوری نبود بازم تحمل میکردم اما میخام یه مدتی خودم و ارامش خودم را به بقیه ترجیه بدم . احساس میکنم که بیشتر از سهمم دارم تحمل میکنم نمیدونم شاید من خیلی سخت میگیرم و اصلا اینا فشار جدی نباشه اما من دارم تحمل میکنم و ادم خوشی و ارامش را که تحمل نمیکنه ادم سختی و فشار را تحمل میکنه پس یه چیزایی هست که دیگه نباید باشه می خام با خودخواهی تمام خودم را از همه چیز ازاد کنم شاید یه روزی دوباره عوض بشم اما حالا هم باید عوض بشم
من میخام عوض بشم
نمیخام بهتر بشم
نمیخام بدتر بشم
میخام ارامش داشته باشم
میخام ازاد بشم ، میخام خستگی در کنم دوست دارم به جونیام برگردم بی خیال ، راحت ، خوش ،شوخ ، و .................
فکر میکنم که تمام این کسایی که حالا دورم هستند از تغییر من تعجب کنن شاید هم نکنن اما اونا هم برام مهم نیستم
من نمیخام هیچی را تحمل کنم هر کس که می خواد به هر شکلی کنارم باشه اون تحمل کنه ، نمیدونم قات زدم اما واقعا خسته شدم اما تصمیم دارم که خودم را از بنده هایی که منا گرفتار کرده ازاد کنم